هر يک از اين روشها تعريف يا تعاريف متعددي را به ارمغان ميآورند.
2- نقش پيشفرضهاي در تعريف دين: برخي چيستي دين را اولين
مسئلهي دينپژوهي دانستهاند؛ در حالي که، تعريف دين بايد در مراحل
انجامين دينپژوهي قرار گيرد؛ زيرا پيشفرضهاي معرفت شناختي، هستي شناختي،
انسانشناختي، جهانبيني و ايدئولوژيکي بر تعريف دين اثر ميگذارند؛ براي
نمونه، اگر محقق دينپژوه، باورِ صادقِ مدلل را ممکن بداند و در تئوريهاي
صدق به نظريهي مطابقت روآورد، يعني شناخت صادق را شناخت مطابق با واقع
بداند و در بحث معيار شناخت، نظريهي مبناگروي را بر نظريههاي پراگماتيسم و
انسجامگرايي مقدم بدارد، به عبارت ديگر، نسبيگرا نباشد، وجود حقايق ديني
را ميپذيرد و معياري را براي کشف آنها معرفي ميکند و بر اساس آن به
تعريف رئاليستي از دين رو ميآورد.
ولي اگر دين پژوهي نسبيگرا باشد و معيار معرفت را انکار نمايد، نميتواند به تعريف ثابتي دست يابد.
ديدگاههاي مختلف انسانشناسي، هستيشناسي و جهانشناسي نيز
ميتواند در تعريف دين اثر بگذارند. نتيجه آن که، تعريف دين زاييدهي مباني
گوناگوني است، هر چند محقق در آغاز هر پژوهش، بايد مراد خود را از دين
معين سازد.
3- تحريف و تغيير در اديان محقق: بيثباتي پارهاي از اديان محقّق و
آلودگي آنها با تحريف به زيادت و نقيصه و پيدايش فرقهها و مذاهب متنوع،
يکي ديگر از عوامل اختلاف متفکران در چيستي دين است.
4- عوامل ديگري، مانند بهرهگيري از تعاريف لغوي، جزءنگري به جاي
کلنگري، و ... نيز در تعدد تعاريف دين موثرند. به عبارت ديگر، بسياري از
تعاريف به يک يا چند بعد از ابعاد دين، آن هم ديني خاص، توجه نمودهاند و
يا به ويژگيهايي توجه نمودهاند که در همهي اديان تجلي ندارند.
تعاريف متفکران اسلامي و غربي
واژهي دين بيش از نود بار در قرآن به کار رفته است و بر معاني
جزا و پاداش، اطاعت و بندگي، شريعت و قانون، ملت، تسليم و اعتقادات دلالت
دارد. [1]