ب) با کدام روش شناختي (تجربي، عقلي، نقلي و شهودي) ميتوان انسان را شناخت؟
ج) آيا شناخت انسان از نوع علم حصولي است يا از نوع علم حضوري؟
د) آيا انسانشناسي، شناخت عيني و همگاني و آبجکتيو است، يا
سليقهاي، شخصي، ذهني و سابجکتيو ميباشد. (اسکينر براي اين که روانشناسي
را، همانند طبيعتشناسي، عيني کند، آن را به رفتار شناسي تبديل کرد).
ه) آيا شناخت انسان، شناخت از ديدگان ناظر است يا شناخت از ديدگاه
عامل (آن جا که انسان به خويشتن مينگرد و خودشناسي را پيجويي ميکند،
شناخت انسان از ديدگاه عامل، و آن گاه که به شناخت رفتار ديگران ميپردازد،
شناخت از ديدگاه ناظر است.)
5. ضرورت انسانشناسي و هدف آن.
6. مشکلات و بحرانهاي انسانشناسي
1. بحران انسانشناسي علمي
2. بحران انسانشناسي فلسفي
3. بحران انسانشناسي ارزشي
4. بحران انسانشناسي عرفاني
5. بحران انسانشناسي ديني
7. چيستي و شناخت ساحتها و مراتب انسان
1. آيا انسان علاوه بر بدن، ساحت ديگري چون نفس دارد؟ (کساني
چون دموکريتوس در يونان باستان و برتراندراسل در عصر حاضر، فقط به ساحت بدن
اعتقاد داشتند، ولي کسان ديگري به ساحتهايي چون: روح، ذهن، عقل، قلب و
غيره اعتراف کردند).
2. در صورت تعدد ساحتها، کدام يک از آنها حقيقت انسان را تشکيل
ميدهند؟ (اگر هم چون افلاطون به اصالت روح قايل شويم، انسانشناسي تقريباً
مترادف نفسشناسي ميشود).