از تاريخ انسانشناسي فرهنگي بيش از يک قرن نميگذرد. فرهنگ
امروزه هستهي مرکزي تمامي مسائل مربوط به رشتههاي علوم اجتماعي به شمار
ميرود. بسياري از تحولات عميق اجتماعي، سياسي، تاريخي، جغرافيايي، و حتي
زيستي، معلول فرهنگ است، به گونهاي که زايش فرهنگ انسان را قادر ميسازد
تا موانع زيستشناسانه را کنار زده، به حيات نويني دست يابد. امروزه در غرب
براي حل بحران اخلاق از اين نوع انسانشناسي مدد ميگيرند.
4-5-2. زبانشناسي:
[1] زبان همواره در رشد و
تکامل فرهنگ جوامع نقش اساسي دارد و ميراث فرهنگي يک جامعه با زبان و
برقراري ارتباطات انتقال مييابد؛ از اين رو فرهنگشناسي به زبانشناسي
وابسته است. [2]
3. هدف و ضرورت انسانشناسي
هدف اين دانش شناخت ابعاد مختلف زندگي فردي، اجتماعي، تاريخي،
جغرافيايي، مادي، معنوي و غيره انسان است و با شناساسي عوامل رشد و انحطاط
در رشد و نمو انسانيت به انسان کمک ميکند؛ پس در يک بيان کلي هدف
انسانشناسي تحليل، تفسير و توصيف شئون و ابعاد گوناگون انسان است که البته
در بخش ارزشي خود، توصيهها و ارزشها را نيز عرضه ميکند.
اما در باب اهمّيت و ضرورت اين دانش بايد گفت که تمام نزاعها و
اختلافات سياسي، فلسفي، اجتماعي، فرهنگي و غيره بر مبناي پيشفرضهاي
انسانشناسانه است. امروزه اين دانش در غرب بر معارف سياسي، فرهنگي و ديني و
غيره اثر گذاشته و باعث تحولات عميقي در آنها شده است. ايدئولوژيهاي
مختلف سياسي، مانند ليبراليسم، محافظهکاري، سوسياليسم، دموکراسي،
ناسيوناليسم، فاشيسم، و فمنيسم، زاييدهي نگرش خاصي در باب انسان است. [3]
به اين سبب امروزه در غرب مکاتب اومانيسمي و سکولاريسمي جايگزين فرهنگ