هم هستي. آن شخص بازگشت و يک سال در فراق يار، شهر و ديار خود را رها کرد و
رفت. پس از يک سال، به در خانهي دوست آمد و در زد. دوست از درون خانه
پرسيد: کيستي؟ گفت: آن کسي که اکنون پشت در ايستاده نيز تو هستي! دوست گفت:
اکنون که تو «من» هستي، درون خانه آي. ميداني چرا سال پيش تو را به خانه
راه ندادم؟ براي اين که دو من در يک خانه نگنجند. [1]
آن يکي آمد دَرِ ياري بزد *** گفت يارش: کيستي اي معتمد
گفت: من؛ گفتش: برو، هنگام نيست *** بر چنين خواني مقام خام نيست
خام را جز آتش هجر و فراق *** کي پزد؟ کي وا رهاند از نفاق؟
رفت آن مسکين و، سالي در سفر *** در فراق دوست سوزيد از شرر
پخته شد آن سوخته، پس بازگشت *** بازگِرْد خانهي اَنباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب *** تابنجهد بيادب لفظي زلب
بانگ زد يارش که: بر کيست آن؟ *** گفت: بر دَرْ هم تواي اي دِلْستان
گفت: اکنون چون مني، اي من درآ *** نيست گنجايي دو من را در سرا
3-2. انسانشناسي فلسفي
اين دانش بر اساس ماهيتي که دارد به انسان کلي نظر ميکند؛ زيرا
ماهيت معرفت فلسفي، شناساندن مفاهيم کلي است و فيلسوف هيچ گاه به امور
جزئي و شخصي نميپردازد؛ بر اين اساس، پارهاي از متفکران موضوع فلسفه را
معقولات ثانيهي فلسفي دانستهاند؛ در نتيجه، فلسفه در بخش انسانشناسي نيز
به دنبال شناخت ماهيت انسان، آن هم به صورت قضيهي حقيقيه است و چنين
معرفتي تمام انسانهاي گذشته، حال و آينده را مصاديق موضوع خود ميداند.
روش اين دانش عقل و تعقل است. فلاسفهاي، همچون: سقراط، افلاطون، ارسطو،
نوافلاطونيان، ابن سينا، فارابي، سهروردي (شيخ اشراق)، صدرالمتالهين و
فيلسوفان اگزيستانيساليسم مناديان اين دانش شمرده ميشوند. مسائلي که در
انسانشناسي فلسفي مورد بحث و بررسي قرار ميگيرند عبارتاند از:
الف) آيا انسان علاوه بر بدن، ساحت ديگري، همچون نفس، دارد؟ کساني مانند