نتيجهي داوري ما در اين مقام اين است که اولاً، در جهان جديد،
انسان نميتواند تنها انسان محِق باشد و با تکاليف ارتباطي نداشته باشد.
انسان قديم و جديد به ناچار انسان محق و مکلّف است و دو مفهوم حقّ و تکليف
انفکاک ناپذيرند. انسانها در تمام اعصار، هم بايد براي اداي تکاليف بکوشند
و هم براي احقاق حقوق. بر اين اساس، اگر سخن از حکومت ديني به ميان
ميآيد، تنها حکومت مبتني بر تکاليف نيست، بلکه حکومتي آميخته از انجام
تکاليف و اداي حقوق است. در کلمات مولا امير المومنين، علي (ع) کراراً،
استيفاي حقوق بر حاکمان و زمامداران فرض دانسته شده که در هيچ فلسفهي
سياسياي به اين اندازه از حقوق انسانها دفاع نشده است.
ثانياً، لسان شرع نيز آميختهاي از لسان حق و تکليف است. در متون
ديني اسلام، هم از تکاليفي همچون نماز، روزه، امر به معروف و نهي از منکر
سخن به ميان آمده است و هم حق قصاص و خونخواهي، حق ارث و مانند اينها
مورد تاکيد قرار گرفته است. اگر آيهي کُتِبَ عَلَيکُمُ الصَيامُ کَما کُتِبَ عَلَي الذَّين مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَکُمْ تَهْتَدُون[1] لسان تکليف است، آيهي وَ مَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيهِ سُلْطَاناً فَلا يسْرِف فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُوراً[2]يا وَلَکُمْ فِي القِصاصِ حَيوهٌ يا اوُلوُ الْاَلْبابِ[3] لسان حق است.
8-2-1-5. مهمترين پيام اومانيسم، به عنوان يک انديشه و مکتب
اجتماعي، اين است که انسان بدون توجّه به دين و امور مربوط به ماوراي طبيعت
در تنظيم روابط دنياي خويش تواناست؛ به همين دليل، انسان را خالق قوانين،
حقوق، ارزشها و احياناً تکاليف و نيز برطرفکنندهي تمام نيازهاي بشري
ميداند.
9- 2-1-5. فردگرايي (Individualism) يکي ديگر از ارکان حاکم بر
اومانيسم است که در آن به صورت ارزش والاي فرد و اعتقاد به حقوق و
آزاديهاي فردي تبلور مييابد و توجّه به حقوق طبيعي و تجربهي حسي فرد از
سوي لاک، هابز، بيکن و کانت و اصالت فرد به وسيلهي کييرکگارد، از اصل
فردگرايي سرچشمه گرفته است. [4]