امهات و پايههاى مخارج حروف انسانى دارد نيز داراى پنج درجه است و
آنها عبارتند از: باطن قلب، بعد از آن سينه [: صدر]، سپس حلق [: گلو] و بعد
دهان و در پايان دو لب، كه اينها نظير مراتب اصول [پنجگانه] اند و ديگر
مخارج بين هر دو از اين امهات و اصول تعين مىپذيرد. نيكو بفهم.
18/ 1 حال گويم: بسيطترين [: خالصترين] موجودات كه همان عقل اول
است فقط يك نوع از تركيب را دارد و آن اينكه: وى را ماهيتى است كه اتصاف به
وجود دارد، پس، از جهت احكام كثرت امكانى بيش از يك حكم ندارد و آن اينكه
در ذات خود ممكن است، و غير از اين يك اعتبار، واجب بسيط است، و شأن ديگر
عقول- از اين جهت- همين گونه است، ولى به سبب واسطه بودن عقل [اول] بين
آنها و بين ذات حق تعالى- از جهت يك حكم و يا احكامى- موجب تعقل كثرت آن چه
كه در مرتبه آنها [: عقول] قرار دارد مىشود، ولى اينها [: كثرت تعقلى]
كثرت وجودى نيست كه بتوان بر آنها حكم به تركيب نمود.
19/ 1 و اما نفوس فلكى(1)، در سومين مرتبه وجود واحد قرار دارند كه
پس از آن امر [الهى] به سوى مراتب پنجگانه فرود مىآيد. پس آن چه كه بعد
از نفوس [فلكى] است، أجسام بسيط و سپس مرتبه پنجم مىباشد كه أجسام مركب
است. اينها اصولى بود كه پيش از اين گفتيم بدانها اشاره كرده و بيان
مىگردد.
20/ 1 اين چنين ترتيب ايجادى در تمام كلام الهى كه فرود مىآيد مراعات
خود جز هوا چيزى نيست، و عرفا نظرشان به غايتى است كه آن ترويج
(راحتى رسانيدن) اسماء داخلى است كه تحت حكومت اسم رحمان است و آنها را از
آن سختى كه عبارت از در كمون (باطن) بودن أشياء است- و در آنها گويى كه
بالقوة هستند- ترويح و راحتى مىبخشد، مانند راحتى و آسايش يافتن انسان به
واسطه نفس كشيدن.
(1) فلاسفه گويند افلاك را دو نفس است، يكى نفس ناطقه مدبره، و
ديگرى نفس منطبعه كه سارى در تمام جرم آنهاست و به منزله نفس و روح حيوانى
در انسان است. نفوس افلاك را نفوس سماويه هم گويند، زيرا افلاك را مانند
انسان و حيوان اعضاء و جوارح خاص نيست كه آلات و مظاهر نفوس باشند. از اين
جهت گويند كه آنها را نفوس منطبعه مىباشد.