اذا عرفت أولا الحق عرفت الحق و عرفت ماليس بحق . و ان عرفت الباطل أولا
عرفت الباطل ولم تعرف الحق على ماهو حقه ( كما هو حقه خ ) . فانظر الى الحق
فانك لاتحب الافلين , بل توجه بوجهك الى وجه من لايبقى الاوجهه .
ترجمه : هرگاه در اول حق را شناختى و هم غير حق را , و اگر در اول باطل را
شناختى باطل را شناختى و حق را چنانكه بايد نشناختى . پس نظر بسوى حق كن كه تو
آفلان را دوست ندارى , بلكه وجه خود را بوجه كسى كه جز وجه او باقى نميماند
توجه ده .
بيان : اين فص تتمه و نتيجه فص قبلى است . طريق دوم فص سابق , برهان
صديقان در اثبات واجب بذاته بود كه از مشاهده حق محض و وجود بحت بود و سپس
از آن به برهان لم , سير در اطوار شئونى او چه مرجع عليت در نزد اين فريق به
تطور و تشأن آنست و ظهور علت منشأ ظهور معلول است بدون عكس . بلكه تعبير به
علت و معلول در چشم يكتابينشان خالى از تسامح نيست . و در حقيقت لسان حالشان
اين است كه اولم يكف بر بك انه على كل شى شهيد , و متى غبت حتى تحتاج الى
دليل يدل عليك . فروغى بسطامى را است :