اما ولايت خاصه محمدى اختصاص به كسانى از امت محمد دارد كه به درجه
علم عرفانى نايل آمده باشند. چرخه ولايت خاصه، بر خلاف ولايت عامه، چندان
علن و آشكار نيست. حلقات اين سلسله، كه قطب ناميده مىشوند، اى بسا كه در
ميان مردم ناشناخته باشند. قطب نقشى بنيانى در نظام هستى دارد، به گونهاى
كه فقدان او موجب ازميان رفتن زمين و زمان مىگردد. از نظر ابنعربى، تنها
آغازگر اين سلسله و پايان دهنده به آن معلوم است. سلسله ولايت خاصه محمدى،
با شخص پيامبر اسلام9 آغازمىگردد و پايان آن - بنا بر پارهاى نوشتههاى
ابنعربى - شخص ابنعربى است.[2] وىدر فتوحات مكيه آورده است:
أَنا ختم الولاية دون شكٍ *** لورث الهاشمي مع المسيح[3]
در جاى ديگر مىنويسد:
در سال 599 در مكه خواب ديدم كه كعبه از خشت طلا و خشت نقره بنا
شده، كامل گشته، پايان پذيرفته و در آن نقصى وجود ندارد. من به آن و زيبايى
آن خيره شده بودم كه ناگهان دريافتم در ميان ركن يمانى و ركن شامى، كه به
ركن شامى نزديكتر بود، جاى دو خشت، يك خشت زر و يك خشت سيم، از ديوار خالى
است. در رده بالا يك خشت طلا كم بود و در رده پايين آن يك خشت نقره. در
اين حال، مشاهده كردم كه نفس من در جاى آن دو خشت منطبع گشت و من عين آن دو
خشت مىبودم. به اين صورت، ديوار كامل شد و در كعبه چيزى كم نماند. در
مىيافتم كه من عين آن دو خشتم و آنها عين ذات من هستند و در آن شك نداشتم
و چون بيدار شدم، خداوند متعال را سپاس گفتم و اين رؤيا را پيش خود تأويل
كردم كه من در ميان صنف خود، مانند رسول الله صلي الله عليه و آله باشم در
ميان انبيا. شايد اين بشارتى باشد به ختم ولايت من.[4]
[2] اين خاتميت ولايت، اگر هم درست باشد، خاتميت نسبى و اضافى
است، نه حقيقى و واقعى؛ چنان كه به مرحوم شيخعباس قمى؛ خاتم المحدثين
مىگوييم (دكتر احمدى). يكى از تفاسير مهم قول ابنعربى در خاتميت خود،
ايناست كه او از حيث مراتب وجودى خويش خاتم است؛ يعنى به كمال مراحل وجودى
خويش راه يافته و آن را ختمكردهاست. (دكتر پازوكى).
[3] همان، ج 1، ص 244. (بى شك، من ختم ولايت هستم، به سبب ميراث بردن از حضرت محمد صلي الله عليه و آله همراه با مسيح).