و گفت : دلها جايگاههاست . هرگاه از حق پر شود پديد آورد زيادتي
انوار آن بر جوارح ؛ و هرگاه که از باطل پر شود پديد آورد زيادتي ظلمات آن
بر جوارح .
و گفت : هيچ خواب نيست گرانتر از خواب غفلت و هيچ مالک نيست به قوت تر از شهوت و اگر گراني غفلت از نبود هرگز شهوت ظفر نيابد .
و گفت : تمامي بندگي در آزادي است و در تحقيق بندگي آزادي تمام شود .
و گفت : شما را در دنيا و دين در ميان دو متضاد زندگاني بايد کرد .
و گفت : طريق هويدا است و حق روشن است و داعي شنونده است ، پس بعد از اين تحيري نيست الا از کوري.
پرسيدند : کدام عمل فاضلتر است ؟
گفت : نگاه داشتن سر است از التفات کردن به چيزي غير الله .
و يک روز در پيش او بر خواندند ففروا الي الله .
گفت : تعليم مي دهند بدانکه بهترين مفري ، درگاه خداي است .
و کسي گفت : مرا وصيتي کن .
گفت :بميران نفس را تا زنده گردانندش .
چون او را وفات نزديک آمد ، هفتصد دينار وام داشت . همه به مساکين و
به مسافران داده بود . در نزع افتاد . غريمانش به يکبار بر بالين او آمدند
. احمد در آن حال در مناجات آمد . گفت : الهي مرا مي بري و گرو ايشان جاي
من است ، و من در گروم به نزديک ايشان . چون وثيقت ايشان مي ستاني کسي را
برگمار تا به حق ايشان قيام نمايد ، آنگاه جان من بستان .
در اين سخن بود که کسي در بکوفت و گفت : غريمان شيخ بيرون آيند .
همه بيرون آمدند و زر خويش تمام بگرفتند . چون وام گزارده شد جان از احمد جدا شد ، رحمة الله عليه .