نقل است که احمد در عمر خود شبي نخفته بود . گفتند : آخر لحظه اي بياساي .
گفت : کسي را که بهشت از بالا مي آرايند و دوزخ در نشيب او مي تابد و او نداند که از اهل کدام است ، اين جايگاه ، چگونه خواب آيدش .
و سخن اوست که : کاشکي بدانمي ، که مرا دشمن مي دارد ، و که غيبت
مي کند ، و که بد مي گويد تا من اورا سيم و زر فرستادمي . به آخر کار که
چون کار من مي کند از مال من خرج کند .
و گفت : از خداي بترسيد . چندانکه بتوانيد و طاعتش بداريد . چندانکه
بتوانيد و گوش داريد تا دنيآ شما را فريفته نکند ، تا چنانکه گذشتگان به
بلا مبتلا شدند ، شما نشويد .
27
ذکر حاتم اصم قدس الله روحه
آن زاهد زمانه ، آن عابد يگانه , آن معرض دنيا ، آن مقبل عقبي ،
آن حاکم کرم ، شيخ حاتم اصم رحمه الله عليه ؛ از بزرگان مشايخ بلخ بود و در
خراسان بر سر آمده بود.مريد شقيق بلخي بود و نيز خضرويه را ديده بود و در
زهد و رياضت و ورع و ادب و صدق و احتياط بي بدل بود .توان گفت که بعد از
بلوغ يک نفس بي مراقبت و بي محاسبت از وي بر نيامده بود و يک قدم بي صدق و
اخلاص برنگرفته بود تابه حدي که جنيد گفت :صديق زماننا حاتم الاصم .
و او را در سخت گرفتن نفس و دقايق مکر نفس و معرفت رعونات نفس کلماتي عجيب است و تصانيفي معتبر و نکت و حکومت او نظير ندارد .
چنانکه يکي روز را گفت :اگر مردمان شما را پرسند که از حاتم چه آموزيد چه مي گوييد ؟ گفتند : گوييم علم .
گفت :اگر گويند حاتم را علم نيست ؟ گفتند : بگوييم حکمت.
گفت : اگر گويند حکمت نيست چه گوييد ؟
گفتند :بگوييم دو چيز .يکي خرسندي بدانچه در دست است ؛ دوم نوميدي از آنچه در دست مردمان است .
يکي روز اصحاب را پرسيد : عمري است تامن رنج شما مي کشم .باري ،هيچ کس چنانکه مي بايد نشده ايد ؟