و گفت : تا اکنون موعظت بر واعظان گران آمدي چنان عمل برعاملان واعظان اندک بودندي چنانکه امروز عاملان اندک اند .
احمد حواري گفت : اين سماک بيمار شد ، تا آب او حاصل کرديم تا زند
طبيب بريم ، نصراني که دروقت او بود . در راه که مي رفتيم مردي را ديديم
نيکوروي و خوش بوي و پاکيزه و جامه پاک پوشيده . پيش ما بازآمد و گفت : کجا
مي رويد ؟
گفتم : به فلان طبيب ترسا خواهيم که سماک را تجربت کند و آب مي بريم تا بر وي عرضه کنيم .
گفت : سبحان الله ! دوست خداي از دشمن خداي استعانت مي جويد ؟ و به
نزديک وي مي رود ؟ بازگرديد و به نزديک ابن سماک رويد و بگوييد تا دست بر
آنعلت نهد و برخواند اعوذبالله من الشيطان الرجيم و بالحق انزلناه نزل
الآية.
مابازگشتيم و حال بدو نموديم . او چنان کرد که فرموده بود در حال شفا يافت ، و گفت : بدانيد که او خضر بود ، عليه السلام .
نقل است که چون وقت وفاتش آمد مي گفت : بارخدايا ! داني که درآن وقت
که معصيت مي کردم اهل طاعت ، تور ا دوست مي داشتم . اين کفارت آن گردان .
نقل است که او عزب بود . او را گفتند : کدخدايي خواهي ؟ گفت : ني . گفتند : چرا ؟
گفت : از بهر آنکه با من شيطاني است . يکي ديگر درآيد و مرا طاقت آن نباشد که دو شيطان در يکي خانه چگونه بود .
بعد از آن وفات کرد . او را به خواب ديدند . گفتند : خداي با تو چه کرد ؟
گفت : همه نواخت و خلعت و کرامت و اکرام بود ، ولکن آنجا هيچ کس را
آبروي نيست الا کساني را که ايشان بار عيال کشيده اند و تن در رنج دبه و
زنبيل داده اند رحمةالله عليه .