responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تذکره الاولياء نویسنده : عطار، محمد بن ابراهیم    جلد : 1  صفحه : 190

سفيان گفت : اين پاسبان دين من بود ودين خود را به دين توانستم داشتکه ابليس به دين بر من دست نبرد ، که اگر گفتي امروز چه خوري و چه پوشي ؟ گفتمي :اينک زر ! وا گر گفتي : کفن نداري! گفتمي اينک زر! و وسواس او را از خود دفع کردمي ، هرچند مرا بدين حاجت نبود.

پس کلمه شهادت بگفت و جان تسليم کرد . و گويند وارثي بود او را ، در بخارا ، بمرد . علماي بخارا آن مار را نگاه داشتند . سفيان را خبر شد . عزم بخارا کرد . اهل بخارا تا لب آب استقبال کردند و به اعزاز تمام در بخارا بردند ، و سفيان هزده ساله بود و آن زر بدو دادند و آن را نگاه مي داشت ، تا از کسي چيزي نبايد خواست ، تا يقين شد که وفات خواهد کردبه صدقه داد . و آن شب که وفات کرد آوازي شنيدند که مات الورع مات الورع . پس او را به خواب ديدند . گفتند : چون صبر کردي با وحشت و تاريکي گور؟

گفت : گور من مرغزاري است از مرغزارهاي بهشت .

ديگري به خواب ديد . گفت : خداي با تو چه کرد ؟

گفت : يک قدم بر صراط نهادم ، و ديگر در بهشت .

ديگري به خواب ديد که در بهشت از درختي به درختي مي پريد . پرسيد اين به چه يافتي؟

گفت : به ورع .

نقل است که از شفقت که او را بود بر خلق خداي . روزي در بازار مرغکي ديد در قفس که فرياد مي کرد و مي تپيد . او را بخريد و آزاد کرد . مپرست گفت :" اگر ي هر شب به خانه سفيان آمدي . سفيان همه شب نماز کردي و آن مرغک نظاره مي کرد ي ، و گاه گاه بر وي مي نشستي . چون سفيان را به خاک بردند ، آن مرغک خود را بر جنازه او مي زد و فرياد مي کرد و خلق به هاي هاي مي گريستند . چون شيخ را دفن کردن ، مرغک خود را بر خاک مي زد تا از گور آواز آمد که حق تعالي سفيان را به شفقتي که بر خلق داشت بيامرزيده ، و آن مرغک نيز بمرد ، و به سفيان رسيد . رحمةالله عليه.

17

ذکر شقيق بخلي رحمةالله عليه

نام کتاب : تذکره الاولياء نویسنده : عطار، محمد بن ابراهیم    جلد : 1  صفحه : 190
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست