نقل است که شيخ را دفن کردند . مادر علي که زن احمد خضرويه بود
به زيارت شيخ آمد . چون از زيارت او بازگشت گفت : مي دانيد که شيخ بايزيد
که بود ؟
گفتند : تو به داني .
گفت : شبي در طواف کعبه بودم ، ساعتي بنشستم ، در خواب شدم ، چنان
ديدم که مرا بر اسمان بردند و تا زير عرش بديدم و آنجا که زير عرش بود
بياباني ديدم که پهنا و بالاي آن پديد نبود و همه بيابان گل و رياحين بود .
بر هر برگ گلي نوشته بود که ابويزيد وليي .
نقل است که بزرگي گفت : شيخ را به خواب ديدم . گفتم : مرا وصيتي کن .
گفت : مردمان در دريايي بي نهايت اند . دوري از ايشان کشتي است . جهد کن
تا در اين کشتي نشيني و تن مسکين را از اين دريا برهاني .
نقل است که کسي شيخ را به خواب ديد . گفت : تصوف چيست ؟ گفت : در آسايش برخود ببستن و در پس زانوي محنت نشستن .
و چون شيخ ابوسعيد ابوالخير به زيارت شيخ آمد . ساعتي بايستاد ، چون
بازمي گشت گفت : اين جايي است که هرکه چيزي گم کرده باشد در عالم اينجا
بازيابد . رحمةالله عليه و الله تعالي اعلم واحکم .
15
ذکر عبدالله مبارک رحمة الله عليه
آن زين زمان ، آن رکن امان ، آن امام شريعت و طريقت ، آن
ذوالجهادين ،به حقيقت . آن امير قلم و بلارک عبدالله مبارک - رحمة الله
عليه . او را شهنشاه علما گفته اند . در علم و شجاعت خود نظير نداشت ، و از
محتشمان اصحاب طريقت بود ، و از محترمان ارباب شريعت . و در فنون علوم
احوالي پسنديده داشت ، و مشايخ بزرگ را ديده بود ، و با همه صحبت داشته و
مقبول همه بود ، و او را تصانيف مشهور است ،و کرامات مذکور . روزي مي آمد
سفيان ثوري گفت : تعال يا رجل المشرق .