او برجال كليسا و زمامداران معنوى ! كارى را پيشنهاد ميكند كه در خورد قدرت آنان نيست

او با توجه به ذخيره ى ناچيز و بى ارزشى كه كشيشان از مسيحيت در اختيار دارند , با توجه بتاريخ ننگين كليسا و مبارزات شرم آورى كه كليسا و رجال دينى با فكر و ادراك مردم ميكرده اند [1 ] , با توجه بشكاف عميقى كه ميان دين و زندگى بوجود آمد و پس از آن تاريخ , زندگى , فكر , و ادراك مردم با دشمنى دين - بطور مطلق - آميخته گشت با توجه باين نكات مؤثر , باز روحانيان ديار خود را بكارى كه از آنان ساخته نيست تكليف ميكند ,

او از آنان مى خواهد كه از همين ذخيره ى ناچيز , روشى و برنامه اى بوجود آورند كه ميان ايمان و عمل ارتباط