نام کتاب : حديث بي کم و بيش (شرح گلشن راز شيخ محمود شبستري ) نویسنده : محمدی باغملائی، محمدکاظم جلد : 1 صفحه : 415
عارف آگاه و وارسته و دست از وجود خود شسته چون به فناى كلّى كه
يكى خرابى صفات بشرى و ديگر خرابى وجود - ذات او - است دست يافته
است بنابراين او خراب اندر خراب است و به همين سبب گم گشته خود و عالم
هستى است زيرا «در بيابان عدم عالم سرابى بيش نيست»[1] و در صحراى ذات
خداوندى عالم و آدم مجازى و «نمود» شان بى«بود» است.
841) خراباتى است بى حدّ و نهايت
نه آغازش كسى ديده نه غايت
خراباتى كه منظور از آن مقام وحدت ذاتى است بى حدّ و نهايت
است و محدود به حدود و منتهى به نهايات نمى باشد و كسى از آغاز و
پايانش خبر ندارد.
842) اگر صد سال در وى مى شتابى
نه خود را و نه كس را بازيابى
چون در مقام وحدت ذاتى هر چيزى فناپذير و ميرنده است اگر سالها
درباره آن تفكّر و تأمّل كنى، در آن مقام هيچ كسى را نخواهى يافت حتّى خود.
زيرا همه موجودات عالم در او محو و فانى گشته اند.
843) گروهى اندر او بى پا و بى سر
همه نه مؤمن و نه نيز كافر
بى پا و بى سر كنايه از عاشقى و دلباختگى است.
مؤمن ب152
كافر ب152
گروهى از سالكان و عارفان در مقام وحدت كه مرتبه بيخودى آدمى از خود
است همه هستى خود را باخته و سر از پا نشناخته، تمام عالم را ذات حقّ
مى بينند.اين
[1] ديوان فخرالدّين عراقى، مقدمه سعيد نفيسى، چاپ ششم، تهران، 1370، سازمان انتشارات جاويدان، ص71، بيت 10.
نام کتاب : حديث بي کم و بيش (شرح گلشن راز شيخ محمود شبستري ) نویسنده : محمدی باغملائی، محمدکاظم جلد : 1 صفحه : 415