نام کتاب : حديث بي کم و بيش (شرح گلشن راز شيخ محمود شبستري ) نویسنده : محمدی باغملائی، محمدکاظم جلد : 1 صفحه : 374
غمزه ب748
غارت جذبه الهى را گويند كه پيوسته به دل سالك رسد بى واسطه سلوك و مجاهدت (ف-ع)
بوسه «فيض و جذبه باطن است و نيز لذت بشرى را گويند»[1]
عِمارت آباد كردن بنا(ف-م)
معشوق با غمزه هاى چشم خود كه اشاره به استغناء و عدم التفات
اوست هستى عالم را به غارت مى برد و نيست و نابود مى كند.
همچنين معشوق به اعتبار لطف و فيض رحمانى و با لب حيات بخش خود بوسه
بر وجود فانى زده و دوباره هستى نابود شده را «هست» و آباد مى كند و
حياتى دوباره مى بخشد.
750) ز چشمش خون ما در جوش دايم
ز لعلش جان ما مدهوش دايم
مدهوش ب
لعل ب742
جان ب1
به سبب استغناى چشم معشوق، خون عارف از خوف ترس دورى و فراق و عدم التفات و توجه معشوق به او در جوش و خروش است.
و در مقابل، جان عارف به واسطه لب حيات بخش معشوق كه شراب وصال در كامش مى ريزد مست و مدهوش است.
751) به غمزه چشم او دل مى ربايد
به عشوه لعل او جان مى فزايد
[1] فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 105.
نام کتاب : حديث بي کم و بيش (شرح گلشن راز شيخ محمود شبستري ) نویسنده : محمدی باغملائی، محمدکاظم جلد : 1 صفحه : 374