ج . گفته مى شود كه رأى مجتهد نظير نسخ در أحكام است . صاحب[ (
فصول])مى فرمايد برگشت مجتهد از يك فتوا مانند نسخ است كه حكم منسوخ را
در مواردمتأخرة و بعدى از ميان مى برد , أما آثار آن نسبت به موارد پيشين
باقى مى ماند . بنابراين , هرگاه مجتهد مثلا بنايش بر عدم جزئيت يا عدم
شرطيت چيزى درعبادت باشد و به اين ترتيب عمل كند , مثلا هر گاه معتقد
باشد در نماز خواندن [( سورة ) ) جزء و شرط نيست و مدتى با اين ديد
نمازش را بدون سورة بخواند و سپس از آن برگردد , بايد بنا را بر صحت
امور قبل بگذارد , حتى اگر اين امر در نماز اتفاق افتاده باشد , و مثلا
در آن بنا را بر عدم وجوب سورة گذاشته باشد و سپس از اين نظر برگردد ,
بنا بر صحت نمازهاى گذشته خواهد بود . دربقيه مباحث , عبادات و مسائل
عقود نيز همين طور است . بنابراين , چنانچهعقدى را با صيغه اى كه صحيح مى
دانسته است منعقد سازد و سپس از اين نظر برگردد , بايد بنا را بر صحت
عقد قبلى بگذارد و احكام مترتب بر آن را از بقا بر ملكيت يا زوجيت يا
بينونت و غير اينها استصحاب كند .
اما , به نظر ما , اين سخن شگفت آور است , زيرا , در حكم منسوخ ,
تا زمانى كه ناسخ آن مىآيد , حكم واقعى است . و پس از آنكه دليل ناسخ
رسيد , پايان مدت حكم منسوخ را آشكار مى سازد حال آنكه در بحث ما , اگر
رأى مجتهد نزدمجتهد ديگر يا نزد خود وى متبدل شود , معنى آن اين است كه به
نظر مجتهد رأيى كه متبدل گرديده حجت نبوده است .
د . اين دليل , در معاملات و عبادات , اجماع را مبناى اجزاء مى
داند , أمااين دليل , از لحاظ صغرى و كبرى , هر دو بى پايه است . زيرا ,
از لحاظ صغرى , اجماع در اين مسئله وجود ندارد , چون مسئله مورد بحث نزد
فقهاى متقدم مطرح نبوده است . أما , از نظر كبرى , با فرض قبول اجماع نزد
متأخران , به احتمال قريب به يقين مى توان گفت كه مستند آنها همين
دلايلى است كه در بالا مورد گفت و گو قرار گرفت , و اين اجماع از آن
نوع نيست كه كاشف قطعى از رأى معصوم ( ع ) باشد .