از اين جهت منسلخ گردد از زمره معانى حرفيه خارج مى شود . در واقع ,
قواممعانى حرفيه عبارت از صرف ربط و محض نسبت و ارتباط بين منتسبين است
, زيرا نسبت بدون منتسبين محال و غير معقول است , يعنى بايد منتسبين
در خارج باشند تا نسبت بيابد . بنابراين , قابل تعقل نيستند , و چون
قابل تعقل نيستند , پس قابل تقييد نمى باشند , زيرا تقييد بايد تصور گردد .
يعنى اطراف مسئله و تمام جزئيات بايد تصور شود و سپس تقييد بر مطلق
وارد گردد . اما وقتى كه قابل تعقل نبوده و از قبيل معانى حرفيه باشند ,
تقييد محال مى شود , و اگر تقييد محال باشد , به همان معنى اطلاق نيز
محال خواهد بود , چون اطلاق عبارت است از شيوع و سريان در موضوعى كه قابل
تقييد باشد . وقتى تقييد محال باشد , اطلاق هم محال است . بدين ترتيب ,
معانى حرفيه استقلال ندارند و , بنابراين , مسند و مسنداليه واقع نمى
شوند , زيرا مسند و مسنداليه احتياج به لحاظ استقلالى دارند , و وقتى
قابليت لحاظ نداشته باشند , غير مستقل هستند و استقلال در تعقل ندارند .
2 . تقابل بين اطلاق و تقييد
اين تقابل , عدم و ملكه است . زيرا تحقيق در مقام اين است كه
اطلاق به مقدمات حكمت ثابت مى شود و مدلول لفظ و خود لفظ نيست تا
بالوضع باشد .بنابراين , نياز به يك رشته مقدمات دارد كه بعد از تماميت
آنها شيوع و سريان مى يابد .
با اين بيان , اطلاق عبارت است از عدم تقييد طبيعت و عدم تقييد
ماهيت به قيد وجودى و يا به قيد عدمى در موضوعى كه قابليت تقييد داشته
باشد . پس اگر قرار باشد كه طبيعت يا ماهيت قابليت تقييد نداشته باشند
, به همان اصطلاحى كه در فلسفه گفته مى شود نمى توان مطلق داشت .
بنابراين , چون وجود اطلاق نياز به مقدمات حكمت دارد و بايد در موضوع
قابل اين تقييد وارد شود , در نتيجه تقابلاين دو ( اطلاق و تقييد ) تقابل
عدم و ملكه خواهد بود , و نبايد تصور كرد كهاين تقابل سلب و ايجاب و يا
تقابل تضاد است . چون اعتبار قابليت در تقييد را در موضوع قابل آورده و
ذكر كرده ايم , قهرا امر منحصر در تقابل عدم و ملكه مى شود , نه سلب و
ايجاب و نه تضاد . در واقع , در اين قسم از تقابلها قابليت محل شرط