ولى شرط سوّم فاسد است و لزوم وفا ندارد. چون منافى با
مقتضاى عقد صلح است. زيرا مقتضاى عقد صلح، سلطنت مالك يعنى متصالح لها بر ملك خويش
مىباشد و حق واگذارى آن را به غير دارد. در حالى كه اين شرط چنين حقّى را از او
سلب كرده است، به همين جهت فاسد مىباشد. ولى ظاهرا شرط فاسد موجب فساد عقد نيست و
اصل صلح مزبور به لحاظ شرط سوّم نيز محكوم به صحت است. هر چند كه اين شرط لازم
الوفا نيست.
شرط چهارم نيز منافى با مقتضاى عقد صلح است. چون مقتضاى عقد
نقل ملك از مالك اوّل كه مصالح است به متصالح لها و عدم عود آن به ملك مالك اوّل
مىباشد. مگر به سبب ناقل شرعى، مثل بيع يا صلح يا هبه و امثال آن. و شرط تقسيم
نصف آن بين ورثه مصالح و صرف نصف در خيرات، در حقيقت شرط عود و برگشت ملك از
متصالح لها به ورثه مصالح بدون تحقيق سبب ناقل است.
بنابراين چنين شرطى فاسد بوده و لازم الوفا نيست. ولى موجب
فساد عقد صلح نمىشود. در نتيجه صلح مزبور محكوم به صحت است.
بلى اگر صلح به اين صورت واقع شود كه مصالح مايملك خود را
صلح كند به شرط اينكه متصالح لها آن را واگذار نكند (نه اينكه حق واگذار كردن
نداشته باشد) و يا به شرط اينكه بعد از فوت متصالح لها، ورثه او نصف آن را به سبب
يكى از طرق شرعى از قبيل صلح يا هبه يا بيع به ورثه مصالح برگردانند و واگذار كنند
(نه اينكه خودبخود به آنها برگردد) و نصف را در خيرات مصرف كنند، در اين صورت
شرطها صحيح و لازم الوفا مىشوند و عدم دقت بعضى موجب شده است كه بين اين دو نوع
شرط فرقى نگذاشته و به اشتباه بيفتند.
سؤال 1125: اگر كسى يك حياط مسكونى، به انضمام تمامى
مخلّفات خانه از هر قبيل كه بوده باشد، كائنا ما كان، در هر محلّى كه موجود است
مطلقا، و كليّه مطالبات و نقود را- از هر كس و به هر عنوان، خواه به موجب سند رسمى
و يا عادى و يا سفته تجارتى كه در ذمّه اشخاص بوده باشد- در مقابل دويست و پنجاه
هزار ريال مصالحه كند. كه مبلغ دويست هزار ريال آن را ابراء كرده و مبلغ پنجاه
هزار ريال دين ثابت مىباشد، در صورتى كه مقدار وجه