responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : لوطی و آتش نویسنده : مخدومي، رحيم    جلد : 1  صفحه : 82

داستان چهارم

بيسکويت انفجاري

راديو مارش عمليات مي‌زد و گزارشگر با آب و تاب از پيشروي رزمندگان اسلام مي‌گفت.

زهرا غافل از بچه‌ها بود. راديو را دو دستي بغل کرده، شش دانگ چشم و دل و گوشش را سپرده بود به خبرهاي داغ جنگ.

سماور گوشة اتاق غُل‌غُل مي‌کرد. عليرضا مثل قاليچة لوله شده، مدام قل مي‌خورد. از آن طرف تا نزديکي‌هاي ميز سماور مي‌رفت، از اين طرف تا پيش زهرا. وقتي به زهرا مي‌رسيد، بلند داد مي‌زد: «چايي!... من چايي مي‌خوام؛ چايي...»

زهرا که فرصت توجه به او را نداشت، با حرص داد مي‌زد: «هيس! نذاشتي ببينم چي مي‌گه. يه بار گفتم يه ذره صبر کن. الان دم مي‌کنم.»

آن وقت عليرضا غلت مي‌خورد به طرف ميز سماور و مي‌گفت: «نمي‌خوام، نمي‌خوام، بذار مامان از سر کار بياد، اگه بهش نگفتم؟ تو فقط باسه مامان و زري و زيور چايي درست مي‌کني، باسه من درست نمي‌کني.»

نام کتاب : لوطی و آتش نویسنده : مخدومي، رحيم    جلد : 1  صفحه : 82
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست