نام کتاب : لوطی و آتش نویسنده : مخدومي، رحيم جلد : 1 صفحه : 59
داستان سوم
لباس گشاد رييس جمهور
دژبان جلوي دفتر دژباني داشت غرولند ميکرد. او دوست داشت نه تنها
نيروهاي تحت امر خودش، بلکه تمامي نيروهاي موجود در پايگاه نزدش آمده، بگويند؛
جناب آقاي دژبان زحمتکش و ديپلمة وظيفه! امروز که آقاي پرزيدنت در اين پايگاه يک
جلسة رو کم کني با بچههاي سپاه دارد، شما بفرماييد چه کاري از دست ما ساخته است؟
اگر قرار است جايي را جارو بزنيم، قاليچهاي زير پاي آقا پهن کنيم، پارچه نوشتهاي
بچسبانيم... خلاصه از شما به يک اشارت، از ما به سر دويدن!
اما زهي خيال باطل. نيروهاي تحت امر ديگران پيشکش، حتي نيروهاي خودش هم
طاقچه بالا ميگذاشتند. از سه روز پيش قرار بود پنجاه تا پارچهنوشتة خيرمقدم به
پرزيدنت، در و ديوار و درختان پايگاه را پارچه باران کنند. اما کو؟ حالا چيزي به
آمدن پرزيدنت نمانده بود و تازه دو تا سرباز زپرتي داشتند از درخت بالا ميرفتند
تا پارچه نوشتهاي را نصب کنند.
ـ اکه
هي! توي سرتان بخورد اين نحوة کار کردن!
نام کتاب : لوطی و آتش نویسنده : مخدومي، رحيم جلد : 1 صفحه : 59