responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : لوطی و آتش نویسنده : مخدومي، رحيم    جلد : 1  صفحه : 113

داستان پنجم

صداي ژنرال

فرمانده قرارگاه پشت بي‌سيم گفت: «آقا محسن! يه خبر تنوري!»

صداي محسن از بي‌سيم شنيده شد.

         ـ    خوش خبر باشي حسن آقا. خمير ما هم آماده است، زود باش بگو.

فرمانده قرارگاه گفت: «محسن جان! محمد رشيد صديق رو اسير کرديم!»

محسن که حسابي هيجان‌زده شده بود، داد زد: «جان من؟!»

حسن خنديد و گفت: «به جان خودم.»

محسن براي اطمينان بيشتر پرسيد: «ببينم دلاور، منظورت همون فرمانده تيپ بيست و چهار مکانيزه است ديگه؟»

حسن گفت: «پس مي‌خواستي کي باشه؟ خبر اسارت مسؤول دسته و گروهان که گفتن نداره. حالا اگر مي‌خواهي خميرو بچسبوني، يالّا معطلش نکن.»

محسن پرسيد: «بازجويي‌ش کردي؟»

حسن گفت: «نه هنوز.»

نام کتاب : لوطی و آتش نویسنده : مخدومي، رحيم    جلد : 1  صفحه : 113
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست