نام کتاب : وهابيت، مبانى فكرى و كارنامه عملى نویسنده : سبحانى، شیخ جعفر جلد : 1 صفحه : 416
1. هنگاميكه خبر مرگ نعمان ابن مقرن المزنى به عمر رسيد، عمر از منزل خارج شد، بر بالاى منبر رفت و اين خبر را به مردم رساند، آنگاه دست خود را به روى سرگذاشت و گريست.[1]
2. هنگاميكه خالدابن وليد از دنيا رفت، عمر در سوگ او گريست و وقتى اين خبر به او رسيد كه كسانى زنان را از گريستن منع كرده اند گفت: تا وقتى كه گريه زنان بنى مغيره بر ابى سليمان به صورت لغو و لقلقه (صداى گريه باچرخانيدن در گلو) نباشد، برآنان باكى نيست.[2]
3. برادر عمر، زيدابن خطّاب در گذشت و دوست او ـ از قبيله بنى عدى ابن كعب ـ به مدينه آمد. وقتى چشم عمر به او افتاد، اشك از ديدگانش جارى شدو گفت:«زيد را وانهادى و به نزد من آمدى!».[3]
اين گريستنهاى متعدد خليفه دوم، ما را به اين نكته مى رساند كه معناى حديث مذكور ـ بر فرض صّحت سند آن ـ چيز ديگرى است. علاوه بر آنكه اگر ظاهر اين حديث را بپذيريم، با آيات قرآن در تعارض است. بر اساس آيه: