نام کتاب : ياس در آتش نویسنده : سبحانى، شیخ جعفر جلد : 1 صفحه : 10
خود راگاه نشان مى دادند.
شب بود و سايه نخل هاى قامت افراشته كه ديگر از بلنداى خود شرم داشته و چونان ملامت زده اى سر فرو انداخته بودند بر ديواره هاى تكيده شهر بوى سوگ را به مشام مى رساند...
و در آن دور دست ها ناله شباويزى سكوت هراس آلود شب را در هم مى شكست...
و در نزديكى خانه هاى شهر كه رنگ مرگ گرفته بودند سوگناله اى بر مى خاست كه براى هميشه، تاريخ و روزگار را بهت زده و انگشت حيرت بر دهن واگذاشت...
كه آن مرد...، همان كه در نبردگاه ها، در برابر دشمنان چونان شير غران به پيش مى تاخت و از كشته ها پشته مى ساخت، اينك در غم هجرانى جانگداز، بى تاب در سوز و ساز است... بر فراز مزارى كه از آن شب تا اكنون و تا ناپيداى زمان ديگر تاريخ از آن خبر ندارد... تنها غم سروده و سوگيانه آن مرد را به ياد دارد كه با اندوهى در سينه خفته و بغضى در گلو نهفته زمزمه كرد:
«اى پيامبر خدا! درودت باد از جانب من و از سوى دخترت كه اينك از سراى فانى رخت بر بسته و در پى ديدار به تو پيوسته... خواست خدا بود كه او پيشتر از ديگران راه ديدار تو را پيمود. پس از او صبرم از دست رهيده و تاب و تحملم به پايان رسيده، اما همان سان كه در فراق تو صبر پيشه كردم در هجران دخترت نيز
نام کتاب : ياس در آتش نویسنده : سبحانى، شیخ جعفر جلد : 1 صفحه : 10