responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سيره پيشوايان نویسنده : پيشوايى، مهدى    جلد : 1  صفحه : 353

شد، در انتهاى ميدانِ مقابل قصر، با جمعيت انبوهى رو به رو گرديد كه همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علّت اجتماعشان جويا شد. گفتند: اين ها كشيشان و راهبان مسيحى هستند كه در مجمع بزرگ ساليانه خود گرد آمده اند و طبق برنامه همه ساله منتظر اسقف بزرگ مى باشند تا مشكلات علمى خود را از او بپرسند. امام به ميان جمعيت تشريف برده به طور ناشناس در آن مجمع بزرگ شركت فرمود. اين خبر فوراً به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مأمور كرد تا در انجمن مزبور شركت نموده، از نزديك ناظر جريان باشند.

طولى نكشيد اسقف بزرگ كه فوق العاده پير و سال خورده بود، وارد شد و با شكوه و احترام فراوان، در صدر مجلس قرار گرفت. آن گاه نگاهى به جمعيت انداخت، و چون سيماى امام باقر(عليه السلام) توجه وى را به خود جلب نمود، رو به امام كرد و پرسيد:

ـ از ما مسيحيان هستيد يا از مسلمانان؟

ـ از مسلمانان.

ـ از دانشمندان آنان هستيد يا افراد نادان؟

ـ از افراد نادان نيستم!

ـ اول من سؤال كنم يا شما مى پرسيد؟

ـ اگر مايليد شما سؤال كنيد.

ـ به چه دليل شما مسلمانان ادعا مى كنيد كه اهل بهشت مى خورند و مى آشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آيا براى اين موضوع، نمونه و نظير روشنى در اين جهان وجود دارد؟

ـ بلى، نمونـه روشـن آن در ايـن جهـان جنـين است كه در رحم مادر تغذيه مى كند ولى مدفوعى ندارد!

ـ عجب! پس شما گفتيد از دانشمندان نيستيد؟!

ـ من چنين نگفتم، بلكه گفتم از نادانان نيستم!

نام کتاب : سيره پيشوايان نویسنده : پيشوايى، مهدى    جلد : 1  صفحه : 353
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست