responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : قامــوس المعـــارف نویسنده : مدرس تبريزى، محمدعلى    جلد : 1  صفحه : 57

تغيير و تبديلى نمى باشد، همچو «اشكم» و «اشتر» و مانند آن ها كه «شكم» و «شتر» درى نيستند.

و بالجمله اين بيت عنصرى ـ كه در مدح سلطان محمود گفته ـ حلاوت اين زبان را دليلى است واضح:

ايا به فعل تو نيكو شده معانى خير *** و يا به لفظ تو شيرين شده زبان درى

و اين شعر حافظ مر لطافت آن را برهانى است لايح:

چو عندليب فصاحت فروشد اى حافظ *** تو قدر او به سخن گفتن درى بشكن

و امّا پهلوى كه زبان قديمى ايران بوده و در عهد ساسانيان، لسان رسمى و تحريرى ايشان گرديده و با بيستوشش حرف نگارش يافته و اكثر كلمات سريانى را حاوى مى باشد، به شهر و ولايت پهله منسوب و يا به پهلوبن سام بن نوح منتسب مى باشد كه اين زبان از او مستفيض گشته و يا به «پهلو» ـ كه مطلق شهر را گويند ـ انتساب دارد يعنى زبان شهرى در مقابل درى و دهاتى ـ چنانچه مرقوم افتاد ـ و از اين رو شهرى نيز گويند و در بعضى عبارات ارباب فنّ به پهلوانى نيز تعبير شده. فردوسى:

كه چون پهلوانى سخن راندند *** همى گنگ دژ هوختش خواندند *** چنان كه قاعده شايعه است كه در لفظ «پهلو» و «خسرو» پيش ا ز «ياء نسبت»، الف و نونى افزايند و بعضى گفته كه پهلوى، زبان پهلوانان پاى تخت كيان بوده كه بدان، تكلّم مى كرده اند و بنابراين پهلوانى گفتن موافق قياس ظاهر بوده و پهلوى گفتن از روى تخفيف باشد و به نوشته احمد رفعت، زبان پهلوى زبان رؤساى روحانى مذهب بودا بوده و از زبان «زند» و «سانسكرى» مأخوذ گرديده و اخيراً به پارسى بسيارى مخلوط شده و كتب مقدّسه هندوان هم، به همين لسان است و بالجمله خوبى و ملاحت اين زبان را خواجه شيرازى، با اين شعر مى تصديقد:

بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوى *** مى خواند دوش درس مقامات معنوى

و امّا باستانى اوّلاً بايد دانست كه مملكت ايران به مرور دهور و كرور شهور به ولايات متفرّقه مقسوم و هريك به اسم خاصّى موسوم گرديده و الاّ چنانچه بعضى نوشته اند، در سابق تمامى ايران را «پارس» مى گفته اند از آن رو كه چون حضرت نوح بعد از طوفان در بقاياى خلايق بزرگى يافت و مردم افزودند، اراضى را به اولاد و احفاد خود تقسيم نموده و هركس در قسمت خود اسباب رفاه عباد و آبادى بلاد را فراهم آوردند، حدودى كه به كيومرس رسيد، بعد از او به پسرش ايران نام مشهور به هوشنگ انتقال يافته و من باب تسمية الملك باسم المالك به «ايران» موسوم گرديد، چنانچه مدينه حضرت رسالت را به اسم بانى خود موسوم داشته و «يثرب» گويند و چون نوبت ملك به پارس بن هوشنگ افتاد، به همان جهت، تمامى ايران را «پارس» خواندند و چون اين مقدّمه ممهّد آمد، پس مى گوئيم كه اين زبان را پارسى مطلق نيز گويند يعنى منسوب به ايران و يا پادشاه آن كه پارس بن هوشنگ بن كيومرس است و يا اين كه منسوب به پارس بن عاموربن يافث بن نوح است و يا اين كه منسوب به پارس بن پهلوبن سام بن نوح مى باشد كه در عهد خود، مالك اين مرز و بوم بوده و اين ملك بدو منسوب و به نام او موسوم گرديد و يا اين كه منسوب به استخر است كه شهرى و قلعه اى است به فارس مشهور و تخت جمشيد هم در آنجا است كه در آن سرزمين بدين زبان تكلّم مى نموده اند.

نام کتاب : قامــوس المعـــارف نویسنده : مدرس تبريزى، محمدعلى    جلد : 1  صفحه : 57
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست