و گاهى به غير صفت هم ملحق گردد: ناهنگام و نامرد و ناهموار.
اين كار فلك چو كعبتين است و چو نرد *** نامرد ز مرد مى برد چه توان كرد
3) «نه» كه در اوّل امر حاضر، افاده نهى نموده و در اوّل مصدر و ماضى و مستقبل، افاده نفى نمايد: «نخور و نخواب كه نخوردن خوب است».
نديد و نه بيند دگر روزگار *** جوان چون على، تيغ چون ذوالفقار
و گاهى براى نفى مضمون آيد: «نه هر كه آينه سازد، سكندرى داند»; و گاه است كه مابين آن و مدخولش فاصله باشد: «سخنى كه از دهان و تيرى كه از كمان بيرون رود، نه آن به دست آيد و نه اين به شست».
و گاهى به حكم ضرورت و قرينه سياق، مدخول آن را حذف نمايند:
نه ترا سر شنيدن نه مرا مجال گفتن *** به شمار چون درآرم غم بى شمار خود را
يعنى نه ترا سر شنيدن بود و نه مرا مجال گفتن باشد و گاهى به حكم ضرورت از مدخول حقيقى خود مؤخّر آيد. قاآنى در عزاى حضرت حسين(عليه السلام)گويد:
چون شد شهيد شد به كجا دشت ماريه *** كى عاشر محرّم و پنهان نه برملا
دستور: هرجا كه «نه» حرف نفى از براى نفى ذات و سلب صفات باشد، على الرّسم منفصل نويسند چنانچه از مثال هاى فوق هويدا است و در اوّل مصدر و ماضى و مضارع، بيشتر متّصل نوشته و گاهى منفصل هم مى نگارند.
4) «نى»: كه براى نفى افعال باشد:
كار با طرفه جفاپيشه اى افتاد مرا *** كه نه يادم كند و نى رود از ياد مرا
و گاهى به جهت تأكيد، مكرّر بوده و به حكم ضرورت از مدخول حقيقى خود مؤخّر آيد. قدسى:
گويند كه دستش ز حنا گلگون شد *** نى نى ز حنا نيست بگويم چون شد
چون شانه به زلف خويش دستى مى زد *** ناخن به دلم زد و كفش پرخون شد
مظهر:
گرفتم نى ز گل رنگى نه بوئى از سمن بردم *** همين چاك جگر چون شعله با خود در كفن بردم