علاء
الدين موافقت نكرد، از آنجا بخدمت سلطان محمد خوارزمشاه رفت باستمداد آن
معني متمشي [1] نشد، و دولتش [2] بار ديگر نيامد، و بخت مساعدت نكرد،
بعد از آنچه سلطان محمد خوارزمشاه، ملك باميان ضبط كرد، علاء الدين برحمت
ايزدي پيوست، و او دختر علاء الدين آتسز [3] حسين داشت، و از آن ملكه او
را پسري بود. و كاتب اين حروف منهاج سراج را در شهور سنه احدي و عشرين و
ستمائة، بوجه رسالت اتفاق سفر قهستان افتاد از ممالك غور اين ملكه و پسر او
را در حدود طبس بولايت خوسف [4] نشان دادند [5] كه در حادثه ملاعين
چين بدان طرف افتاده بود.
الرابع السلطان تاج الدين يلدز المعزي [6]
سلطان غازي معز الدين طاب ثراه پادشاهي بود بس عادل و غازي و شير دل، و
در دلاوري دوم علي ابو طالب بود رضي اللّه عنه، و او را فرزند كمتر بود، يك
دختر (بيش) نداشت، از دختر عم خود ملك ناصر الدين محمد ماديني عليه
الرحمه، و (بر) خريدن بندگان ترك ايلاع [7] تمام داشت، و بندگان ترك
بسيار خريد، و هر يك از بندگان او بجلادت و مبارزت و جان سپاري، در تمام
ممالك مشارق شهرت يافتند، و اسم بندگان او در جهان منتشر گشت، و در عهد
حيات سلطان هر يك نامدار گشته بودند. ثقات چنين روايت كردهاند: كه يكي
از مقربان حضرت سلطنت او جرأتي نمود و عرضه داشت كرد (كه) چون تو پادشاهي
را كه در بسيط ممالك (اسلام) در علو شأن [تو] هيچ پادشاهي نيست، پسران
بايستي [8] دولت ترا (تا) هر يك ازيشان وارث مملكتي بودندي از ممالك
گيتي، و بعد از انقراض عهد اين [9] سلطنت، ملك درين خاندان باقي ماندي.
بر لفظ مبارك آن پادشاه طاب ثراه رفت: كه ديگر سلاطين [10] را يك فرزند و
يا دو فرزند باشد مرا چندين هزار فرزند است، يعني بندگان ترك، كه مملكت من
[1] اصل: ممتشي [2] مط: دولتش ياريگر. [3] مط: اتسر [4] اصل و مط: خوشب. يكي از نسخ ماخذ مط: جوشب. راورتي: خوشاب؟ كه صحيح آن خوسف است از بلاد قهستان (نزهت 177) [5] اصل: نشان زدند [6] در اصل اين عنوان نيست از مط گرفته شد. راورتي: سلطان تاج الدين يلدوز المعزي السلطاني [7] اصل: ايلاغ [8] مط: بايستندي. [9] اصل: آن. [10] اصل: سلطان.