و
سبب رفتن او بحضرت أمير المؤمنين هارون الرشيد آن بود: كه (در) غور قبيله
بود، كه ايشان را شيشانيان [1] خوانند، و ايشان دعوي آن كنند، كه اول
پدر ايشان اسلام آورده است (و آنگاه) شنسبانيان محمد را بلفظ غور حمد [2] گويند، و چون ايشان ايمان [3] آوردند، ايشان [را] حمدي گويند بمعني
محمدي [4]. و در عهد امير بنجي از آن قبيله شيشانيان مردي بود [5]
نام او شيث بن بهرام، و بلفظ غوريان شيث را شيش [6] گويند، (و اين قبيله
را شيشانيان بدين امر باز خوانند) امير شيش را بامير بنجي بجهت عمارت غور
مناقشت رفت [7]، و فتنه در ميان خلق غور ظاهر شد، از طرفين جمله اتفاق
كردند: كه هر دو امير بنجي و شيث [8] بحضرت خلافت روند، هر كه از در
الخلافه عهد و لوا آرد امير او باشد، و هر دو تن استعداد سفر كردند، و روي
بدار الخلافه نهادند [و تخت خلافت بجمال أمير المؤمنين هارون الرشيد مزين
بود]. راوي چنين گويد: كه بازرگاني بود دران ديار، يهودي بر دين مهتر
موسي عليه السّلام، و آن بازرگان را با امير بنجي محبتي بود، و او سفر
بسيار كرده بود و بتجارت [9] رفته، و حضرت ملوك اطراف ديده، آداب درگاه
ملوك و سلاطين شناخته (بود)، [او] بامير بنجي همراه شد، و مقصود و مطلوب
[امير بنجي] را معلوم داشت، امير بنجي را گفت: اگر من ترا ادبي تعليم كنم و
حركات و سكنات در آموزم، و معرفت و مراتب درگاه خلافت و حضرت سلاطين تلقين
واجب دارم تا بدان سبب امارت و ايالت (ممالك) غور حواله تو شود، با من عهد
بكن، كه در كل ممالك (تو) بهر موضع كه خواهم جمعي از بني اسرائيل و
متابعان مهتر موسي را عليه السلام جا [ي] دهي و ساكن گرداني! تا در پناه تو
و ظل حمايت ملوك و فرزندان تو آرميده باشند. بنجي نهاران با آن تاجر بني
اسرائيل عهد كرد: كه چون شرط نصيحت و تعلم آداب ملوك و خدمت درگاه خلافت
مرا تعليم كني، جمله ملتمسات تو بوفا رسانم و مقترحات [10] تو در كنار
تو نهم. چون از جانبين عهد مستحكم شد، آن تاجر[1] اصل: شنسبانان [2] اصل: احمد. مط: حمد، نسخ راورتي: حمد [3] مط: اسلام. [4] مط: ايشان حمدي گفتند يعني محمدي. نسخ راورتي: محمدي [5] مط: اميري بود [6] اصل: سيش. [7] منازعت رفت [8] مط: شيش [9] مط و: در كارها تجارب يافته [10] مط: مفرحات.