محمد
خوارزمشاه و چند سواران كه با او بودند، از ان جزيره بيرون آمدند و علت
شكم بر وي غالب شد و سودا [1] ظاهر كرد و مبطون و معتوه گشت و پسر را كه
جلال الدين بود گفت: جد نماي تا مرا بخوارزم بري! كه ابتداء دولت ما از
آنجاست و اين بيت بسيار گفتي. بيت: مردم چو بكار خويش سر گشته شودبه
زان نبود كه بر سر رشته شود [2] چون علت شكم غالب شد، مجال سوار شدن
نماند، بجهت او شتري حاصل كردند و او را در محمل نشاندند و بطرف خوارزم
روان كردند: در اثناء راه در شهور سنه سبع عشر و ستمائة برحمت حق پيوست،
سلطان جلال الدين او را بخوارزم برد، و در جوار سلطان تكش دفن كردند، و مدت
ملك او بيست و يك سال بود، او را شش پسر بود، عليه الرحمة و المغفرة و
ادام دولت السلطانية- الناصر المحموديه. و اللّه اعلم.
الحادي عشر قطب الدين ارزلو شاه بن محمد شاه بن تكش
ارزلوشاه پسر سلطان محمد بود، و مادرش قرابت مادر سلطان محمد بود جوار
دودمان قدرخان قفچاق، و او وليعهد تخت خوارزم بود. چون حادثه چنگيزخان ظاهر
شد، و سلطان محمد از شط جيحون و حوالي بلخ منهزم شد و باطراف نيشاپور رفت،
مادر سلطان محمد و اهل خوارزم از ملوك و امراء اتفاق كردند و قطب الدين
ارزلو شاه را بتخت خوارزم بنشاندند، و همكنان كمر بستند، و سلاطين (و) ملوك
را كه از مشرق و ايران و توران بخوارزم محبوس بودند، جمله را در جيحون غرق
كردند: هيچيك را زنده نگذاشتند، تا پسر چنگيزخان توشي نام با لشكر گران از
تركستان برامد و نامزد خوارزم شد. چون ارزلو شاه را طاقت مقاومت نبود،
اتباع و خواهران و مادران و حرم سلطان محمد را، و خداونده جهان كه مادرش
بود برگرفت، بطرف طبرستان و مازندران برد، و خود را به قلعه لال طبرستان
انداخت، و چون توشي پسر چنگيزخان بدر خوارزم جنگ پيوست، در مدت چند روز
معدود، شهر خوارزم بگرفت
[1] اصل: وسود ظاهر [2] كذا در اصل و پ. راورتي چنين ترجمه كرده: مردم چوبكار خويش سرگشته شوند، بهتر اين است كه رشته حيات شان بگسلد.