اصلاح تمام
كارهاى زندگى بشر با پيمانه پرى است كه دو سوّم آن هوشيارى و يك سوّم آن
بىاعتنائى باشد!» [1]
ولى نبايد
فراموش كرد كه سهم عمده از آنِ هوشيارى است كه زمينه ساز برنامه ريزيهاست، هر چند
«تغافل» نيز سهم مهمّى دارد.
***
2- برنامهريزى
بعد از آن كه
«كلّيّات مسائل» در شورا براى مدير روشن شد و به مرحله تصميمگيرى درآمد، براى
تحقّق بخشيدن و اجراى آن، نياز به «برنامهريزى» است.
يك مدير خوب،
كسى است كه از قدرت «برنامهريزى» بهره كافى داشته باشد كه آن نيز با استفاده از
تجربيّات شخصى و استفاده از تجارب ديگران در نظرات صاحبنظران، انجام مىگيرد؛ و به
هر حال، بدون برنامهريزى هرگز «نبايد» و «نمىتوان» وارد مرحله عمل شد.
منتها گاه
نياز به برنامهريزى «كوتاه مدت» است و گاه «دراز مدت» و گاه هر دو.
درست است كه
بايد تمام مراحل برنامه تا پايان كار قبلًا تنظيم شود ولى گاه عملًا تنظيم تمام
برنامه غير ممكن است، چون طبيعت بعضى از مسائل ايجاب مىكند كه نسبت به آينده آن
ابهاماتى در كار باشد. در اينجا يك لحظه نبايد از حركت ايستاد و چارهاى جز
«برنامهريزى مقطعى» نيست. بايد براى رسيدن به هدف، مراحل مختلفى در نظر گرفته شود
و براى هر مرحله يك «برنامه جداگانه» تنظيم گردد.
اهمّيّت
«برنامهريزى» تا به آن پايه است كه حتّى كارهاى ساده نيز بايد توأم با برنامه
باشد، چرا كه بدون برنامهريزى، مسأله «سازماندهى» كه مرحله بعد از آن است،