نام کتاب : قرآن و آخرين پيامبر نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 239
شمعون را گفت كه اين زن را مىبينى؟ من در خانه تو درآمدم، آب براى پاهاى من
نياوردى، اما او پاهاى مرا با اشكها شسته به موهاى سر خود خشك نمود، تو مرا
نبوسيدى و او از وقت آمدنم از بوسيدن پاهاى من باز نايستاده است!. و تو سر مرا به
روغن چرب ننمودى او پاهاى مرا عطر ماليد. و به جهت اين به تو ميگويم كه گناهان
بسيار او آمرزيده شد زيرا كه بسيار دوست داشت و آن كس كه اندك دوست دارد براى او
اندك آمرزيده مىشود و آن زن را گفت كه گناهان تو آمرزيده شد.» [1]
***
خلاصه داستان چنين است كه: «مسيح به
خانه يكى از فريسيان كه طايفهاى از يهود بودند درمىآيد صاحب خانه احترامات زيادى
براى عيسى قائل نمىشود، اما زن گناهكار و منحرفى در آن شهر بود [2] و از حضور او
در آن شهر باخبر شده به خانه آن مرد يهودى درآمد، معمول بود كه در آن زمان پاى
ميهمان را به عنوان احترام مىشستند، زن مزبور به جاى «آب» با اشك چشم خود، پاهاى
او را شستشو داد، و بجاى «حوله» با گيسوان بلند خود پاى او را خشك كرد! و با عطرى
كه همراه خود آورده بود پاهاى مسيح را عطرمالى ميكرد، علاوه بر همه اينها مرتباً
پاهاى او را مىبوسيد!.
منظره چنان بود كه حتى مرد يهودى هم ناراحت شد و پيش خود