همانطور كه مشاهده مىشود در اينجا مسئله خيلى ساده و روشن است كه جمعى از
فرشتگان مأمور عذاب قوم لوط از سرزمين اقامت ابراهيم ميگذرند و او ميخواهد از آنها
پذيرائى كند ولى آنها دست به غذا نمىبرند. ابراهيم ترسان ميشود، زيرا متوجه ميشود
كه وضع عادى نيست، و آنها مأمور عذابند، شايد احتمال ميدهد مأمور عذاب قوم او
باشند، اما بزودى متوجه حقيقت ميشود.
همسر او ساره در گوشهاى ايستاده بود، خندان و مسرور ميگردد، و فرشتگان كه
قرآن به عنوان رسولان و فرستادگان خدا از آنها نامبرده (رسلنا) به او كه تا آن
زمان عقيم بود بشارت تولد فرزندى به نام اسحاق ميدهند، او تعجب ميكند، به زودى به
او مىفهمانند كه در برابر رحمت و كرم خداوند تعجب معنى ندارد، سپس ابراهيم
ميخواهد از قوم لوط شفاعت كند اما به زودى متوجه ميشود كه فرمان عذاب آنها صادر
شده و قابل شفاعت نيستند.
در اينجا همه چيز عادى و منطقى است.
اكنون ببينيم عهد قديم (تورات) چه ميگويد:
در فصل هيجدهم از سفر تكوين (پيدايش) چنين ميخوانيم:
«و خداوند وى را در بلوطستان ممرى
ظاهر شد، در حالتى كه بر در چادر به گرمى روز مىنشست. و چشمان خود را گشاده،
[1]. سوره هود از آيه 69 تا آيه 76-
آيات را در قرآن به دقت مطالعه فرمائيد.
نام کتاب : قرآن و آخرين پيامبر نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 134