در درون روح
خود خلاء هولناكى احساس مى كنند كه با هيچ چيز نمى
توان آنرا پر كرد!
با اطمينان
بايد گفت، همه اين پديده هاى روحى بخاطر اين است كه يك واقعيت بزرگ را از دست داده
اند، يك حقيقت مهم را فراموش كرده اند و بدنبال آن در اين بيراهه هاى زندگى
سرگردان مانده اند.
شايد خيال مى
كردند اين حقيقت كهنه شده است، يا اصولًا نيازى به آن نيست، و توجه به آن هيچگونه
ضرورتى ندارد، و لذا آنرا بدست فراموشى سپردند آن حقيقت بزرگ همان «خدا» است، پديد
آورنده هستيها، مبدء اصلى جهان پهناور آفرينش: حكمران بر تمام قوانين طبيعى و
ماوراى طبيعى.
آرى با
فراموش كردن او در حقيقت همه چيز فراموش مى شود.
انسان، تنها-
تنهاى تنها- مى گردد.
بزرگترين
تكيه گاه خود را از دست مى دهد.
شور و شوق و
نشاط او خاموش مى شود.
عالم هستى
منهاى او، مفهومى ندارد، زندگى بدون او
بى هدف مى نمايد.