كند از خدا خواست كه آن درخت لعنتى صنوبر را بخشكاند، تا آنها بفهمند كه آن
درخت خدا نيست و حتّى قادر بر محافظت از خود نمىباشد، تا چه رسد به محافظت و
سرپرستى آنان. خداوند دعاى پيامبرش را اجابت كرد و آن درخت خشكيد. امّا اصحاب
الرّس نه تنها بيدار نشدند، بلكه لجبازى كرده و گفتند: «اين پيامبر درخت صنوبر ما
را سحر كرده و با جادو آن را خشكانيده، بايد بلايى بر سرش بياوريم كه در تاريخ
بنويسند». سپس چاه عميقى كندند و پيامبرشان را در درون چاه انداختند و مقدارى هم
نيزه و خنجر بر روى پيامبر خدا ريختند، سپس در چاه را بستند و تنها روزنهاى براى
آن نهادند تا صداى آه و ناله آن مرد الهى را بشنوند. از يك سو پيامبرشان آه و ناله
مىكرد و از سوى ديگر آنها شادمانى و خوشحالى مىكردند تا اين كه صداى پيامبر
خاموش شد و جان به جان آفرين تسليم كرد.
سرگذشت اصحاب الرّس در سوره ق
به شرح و تفسير آيه 9 كه با مساله توحيد آغاز مىشود تا آيه 15 كه به معاد ختم
مىشود توجّه فرماييد:
« «وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُّبَارَكاً
فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ»؛ و از آسمان آب پربركتى نازل كرديم، و به وسيله آن باغها و دانه هايى را كه
درو مىكنيد رويانديم». [1] چه كسى از آسمان آب پربركت نازل مىكند؟ چه كسى به وسيله آن آبها باغها و
دانهها را مىروياند؟ چه كسى به انسان توانايى و توفيق استفاده از اين نعمتها را
مىدهد؟ آيا كسى جز خداوند قادر متعال قادر هست؟ پس تنها او را بپرستيم.