«قالَ رَبِّ السِّجْنُ احَبُّ الىَّ
مِمَّا يَدْعُونَنى الَيْهِ وَالَّا تَصْرِفْ عَنّى كَيْدَهُنَّ اصْبُ الَيْهِنَّ
و أكُن مِنَ الْجاهِلينَ؛ او گفت:
پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اين زنان مرا به سوى آن مىخوانند،
و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازنگردانى به آنها متمايل مىشوم، و از جاهلان
خواهم بود» (يوسف 33)
تعبيرى كه در اين آيه آمده (زنان به صورت جمع ذكر شده) نشان مىدهد نه تنها
همسر عزيز (زليخا) كه زنان ديگر مصر نيز يوسف را دعوت به بيرون رفتن از جاده عفاف
و پاكدامنى مىكردند، ولى او آماده شد با آغوش باز از زندان استقبال كند و روح و
جانش در زندان هوسهاى زنان مصر گرفتار نشود.
آخرين جمله آيه فوق نيز نشان مىدهد كه عشقهاى گناه آلود و انحرافات جنسى
(حدّاقل در بسيارى از موارد) از جهل و نادانى سرچشمه مىگيرد، جهل به ارزشهاى
وجودى انسان، جهل به آثار ارزنده پاكدامنى و عفت، و جهل به عواقب گناه و در آخر
جهل به اوامر و نواهى الهى
باز در همين داستان يوسف به روشنى مىبينيم كه عامل اصلى جنايات برادرانش جهل
و نادانى آنها بود.
«قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ
بِيُوسف وَاخِيهِ اذْ انْتُمْ جاهِلُونَ؛ يوسف
(در آن زمان كه عزيز مصر شده، و بر تخت قدرت نشسته بود، و به طور ناشناس در برابر
برادرانش كه براى گرفتن مقدارى گندم از «كنعان» به «مصر» آمده بودند ظاهر گشت) و
چنين گفت: آيا شما مىدانيد چه با يوسف و برادرش (بنيامين) كرديد هنگامى كه جاهل
بوديد»؟! (يوسف 89)
آرى شما بوديد كه برادر خويش را از روى نادانى نخست شكنجه كرديد و سپس در چاه
افكنديد!
به پدر پير دروغ گفتيد، قلب او را در فراق فرزند دلبندش آتش زديد، و سرانجام
برادرتان را به صورت بردهاى به چند درهم بىارزش فروختيد، نسبت به برادر ديگر
«بنيامين» نيز بىوفايى كرديد، هنگامى كه او را متهم به دزدى كردند تنهايش گذارديد،
و عهد و پيمانى را كه با پدر درباره حفظ او بسته