«روزى الاغ آن مرد دانشمند (مغرور و
منحرف) چنين گفت: اگر در حق من انصاف دهند بايد سوار شوم!
چرا كه من جاهل بسيطم در حالى كه صاحب من جاهل مركب است»! [1]
***
قسمت دوّم از اين آيه اشاره به گروهى از غافلان مىكند كه بر اثر جهل و غفلت و لجاجت،
فرمان عذاب الهى درباره آنها صادر شده و قابل هدايت نيستند.
سپس قرآن ترسيم عجيبى از حجابهايى كه اطراف عقل آنها را احاطه كرده دارد،
مىگويد: ما در گردن آنها غلهايى قرار دادهايم كه تا چانهها ادامه دارد و
سرهايشان را بالا نگه مىدارد، و در پيش روى آنها و پشت سرشان سدّى قرار داديم و
بر چشمهايشان پرده افكنديم، لذا چيزى را نمىبينند.
سدّهاى پيش رو و پشت سر، اشاره به حجابهايى است كه آنها را از مشاهده آيات
آفاقى و آثار خدا در پهنه هستى باز مىدارد.
و غلهاى كه بر گردنشان است و سرشان را به بالا نگه مىدارد شايد اشاره به
محروميت آنها از مشاهده آيات انفسى و نشانههاى خدا در وجود خودشان است و از آن
بدتر اينكه بر چشمهايشان پرده افتاده، پردهاى از جهل و غرور و غفلت.
بديهى است با اين همه حجابها چه انذارشان بكنند و چه نكنند، چه آيات قرآن را
از لبهاى پاك محمّد صلى الله عليه و آله و سلم بشنوند يا نشنوند، هرگز هدايت
نخواهند شد، آنها نه تنها اسير يك زنجير كه اسير زنجيرها و زندانها هستند (توجه
داشته باشيد كه «اغلال» جمع است) بعضى از مفسّران سدهاى پيش رو را اشاره به موانعى
مىدانند كه آنها را از هدايت نظرى و استدلالى محروم مىكند و سدّهاى پشت سرا را به موانعى كه
آنها را از بازگشت هدايت فطرى باز
[1]. روح المعانى، جلد 21، صفحه 55،
ذيل آيه مورد بحث.