هم گشوده شود وجود بقيه قفلها اجازه باز شدن درهاى قلب را نمىدهد، و اين در
حقيقت مرحله بالاترى از محروميت درك حقايق است.
اين نكته نيز قابل ذكر است كه «قلوب» را به آنها اضافه نمىكند، بلكه آن را به صورت «نكره»
آورده است، اشاره با اينكه اين چنين دل كه به هيچ كار نايد گويى دل آنها نيست، و
عجيبتر اينكه «اقفال» را به «قلوب» اضافه مىكند گويى آنچنان دلها سزاوار
آنچنان قفلهايند، و اين قفلها مال آنهاست و مخصوص آنها.
***
در سيزدهمين آيه تعبير تكان دهنده ديگرى به چشم مىخورد، مىگويد:
چشمها كور نمىشود، دلهايى كه درون سينههاست نابينا مىگردد، يعنى اگر چشم
ظاهر نابينا گردد غمى نيست، عقل بيدار مىتواند جانشين آن گردد، بدبختى و بيچارگى
آن روز است كه چشم دل نابينا شود، اين كور دلى بزرگترين مانع درك حقيقت است، و آن
چيزى است كه به دست خود انسان فراهم مىگردد زيرا تجربه نشان داده است اگر انسان
مدت زيادى در تاريكى بماند يا چشم را محكم ببندد حس بينايى خود را تدريجاً از دست
خواهد داد، همچنين كسانى كه چشم دل را از ديدن حقايق فرو مىبندند و مدتى مديدى در
ظلمات جهل و خودخواهى و غرور و گناه فرو مىروند بينايى دل را از دست مىدهند!
بعضى ايراد مىكنند آن قلبى كه درون سينه است نمىتواند به معناى روح و عقل
باشد آن همان قطعه گوشتى است كه مأمور رسانيدن خون به تمام اعضاى بدن است. ولى با
توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مىشود كه يكى از معانى «صدر» ذات و سرشت انسان است بنابراين «الْقُلُوبِ الَّتِى فِى الصَّدُورِ» اشاره به درك و عقلى است كه در سرشت آدمى به وديعت نهاده شده.
اضافه بر اين، قلب نخستين عضوى از بدن انسان است كه عواطف و ادراكات و احساسات
در آن منعكس مىشود، يك تصميم مهم، يك حالت خشم شديد، يك احساس دوستى و محبّت قوى،
فوراً ضربان قلب را دگرگون مىسازد و