زبير حجاز را فرا گرفته بود و همه در فكر بودند كه پايان كار به كجا مىرسد)
آمده است كه امام عليه السلام فرمود: من از خانه بيرون آمده بودم، به نزديك ديوارى
رسيدم بر آن تكيه كردم (و در فكر بودم) ناگهان مردى را ديدم كه دو جامه سپيد در تن
داشت و به من نگاه مىكرد و گفت: «اى على به الحسين! چرا غمگين و محزونى؟ آيا غم
دنيا مىخورى كه رزق خداوند براى خوبان و بدان آماده است؟» گفتم: نه غم دنيا
نمىخورم، همين گونه است كه مىگويى. گفت: غم آخرت را مىخورى كه وعده خداوند حقّ
است، سلطان قاهرى (يا قادرى) در آن داورى مىكند.
گفتم: نه غم اين را نيز نمىخورم و همانگونه است كه تو مىگويى
گفت: پس از چه اندوهناكى؟
گفتم: از فتنه «عبداللَّه بن زبير» بيمناك هستم و اوضاعى كه در ميان مردم است.
او خنديد و گفت: اى على بن الحسين! آيا هرگز كسى را ديدهاى كه خدا را بخواند
و او جوابش ندهد؟ گفتم: نه.
گفت: هرگز كسى را ديدهاى كه توكّل بر خدا كند و او مشكلش را كفايت نكند؟
گفتم: نه.
گفت: هرگز كسى را ديدهاى كه از خدا تقاضايى كند، و خداوند به او عطا نكند؟
7- در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام آمده است كه فرمود: «گويا مىبينم
قصرها و خانههاى زيبا در اطراف قبر حسين عليه السلام بنا شده، و گويا مىبينم كه
بازارها از هر طرف، اطراف قبر او را فرا گرفته است، شبها و روزها نمىگذرد تا
اينكه از مناطق مختلف روى زمين به سراغ آن مىآيند و اين هنگامى است كه حكومت
بنىمروان منقرض مىشود». [2]
[1]. اصول كافى، جلد 2، باب تفويض الى
اللَّه، حديث 2.
[2]. بحارالانوار، جلد 98، صفحه 114،
«كتاب المزار»، حديث 36.