انعكاس ضمير مخفى خود پيامبران است، اين نظريه و يا صحيحتر اين «فرضيه» درست
مانند فرضيه فلاسفه پيشين كه وحى را همان ارتباط با عقل فعال مىدانستند فاقد
هرگونه دليل است، شايد آنها هم كه وحى را چنين تفسير كردهاند قصد ندارند آن را به
عنوان يك حقيقت اثبات شده معرفى كنند، همين قدر خواستهاند بگويند كه پديده «وحى»
با علوم جديد سازگار است، و مىتوان آن را به عنوان تجلى شعور ناآگاه پيامبران
تفسير كرد.
واضحتر بگوييم بسيارى از دانشمندان اصرار دارند كه تمام پديدههاى جهان را با
اصولى كه از علم شناختهاند، تطبيق دهند، و به همين دليل با هر پديده تازهاى
روبهرو شوند تلاش مىكنند آن را در چهارچوبه اصول شناخته شده علمى خود جاى دهند،
حتى اگر دليلى براى اثبات مقصد خود نداشته باشند به بيان فرضيهها قناعت مىكنند.
ولى اشكال ما اين است كه اينچنين برخورد با پديدههاى جهان صحيح نيست، چرا كه
مفهومش اين است كه ما تمام اصول اساسى حاكم بر عالم هستى را شناختهايم، و هيچ
موضوعى نمىتواند بيرون از دايره اصول شناخته شده ما باشد!
اين ادعاى بزرگى است كه نه تنها دليلى بر آن نداريم، بلكه دليل بر ضد آن هم
داريم زيرا ما مشاهده مىكنيم كه با گذشت زمان مرتباً اصول تازهاى از نظامات اين
جهان كشف مىشود و قرائن موجود نشان مىدهد كه آنچه ما از اين جهان مىدانيم در
برابر آنچه نمىدانيم همچون قطره در برابر درياست.
ما حتى از شناخت دقيق حواس اسرارآميز حيوانات عاجزيم و از آن بالاتر از شناخت
اسرار وجود خود نيز ناتوان هستيم تنها مىتوانيم ادعا كنيم قسمتى از اين اسرار را
مىدانيم.
با اين حال چرا اصرار داشته باشيم همه پديدهها را در چهار چوبه اصول فكرى
شناخته خود بريزيم و تفسير كنيم بايد بگوييم وحى يك واقعيت است كه آثار آن را
مشاهده مىكنيم اما از اسرار آن بىخبريم.