و در جاى ديگر بعد از اشاره به تاريخ اقوام نيرومندى كه بر اثر تكذيب پيامبران
و شرك و گناه و ظلم نابود شدند، مىفرمايد:
«فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ ايمانُهُمْ لمَّا رَأَوابأسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِى
قَدْ خَلَتْ فِى عِبادِهِ؛ آنها هنگامى كه
عذاب شديد ما را مشاهده كردند اظهار ايمان نمودند، اما به حالشان سودى نداشت، اين
همان سنت الهى است كه در مورد بندگان پيشين او جارى شده» (مؤمن «غافر» 85)
آرى اين يك قانون كلى است كه علاج حوادث را قبل از وقوع بايد كرد، هنگامى كه
عواقب اعمال انسان دامنگيرش گردد ديگر كار از كار گذشته، و راهى براى جبران نيست.
***
پاسخ به يك اشكال
در اينجا ممكن است گفته شود كه قبول وجود قواعد كلى در تاريخ بشر ممكن است
مفهوم جبر تاريخ را در نظر مجسم كند، و با آزادى اراده و اختيار بشر سازگار نيست.
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين ايراد روشن مىشود و آن اينكه: منظور از
وجود قواعد و سنتهاى كلى آن است كه اعمال افراد و جامعههاى انسانى كه از روى
اراده و اختيار آنها سر مىزند بازتابهاى قهرى دارد، مثلًا اقوام مقاوم و آگاه و
پرتلاش پيروزند، و افراد پراكنده و سست و ناآگاه محكوم به شكست.
اين يك سنت تاريخى است، آيا اين قاعده كلى مفهومش مجبور بودن انسان در چنگال
حوادث تارخى است، يا تأكيدى است بر تأثير و نفوذ اراده انسان در سرنوشت او؟!
اين درست به آن مىماند كه بگوييم اگر كسى غذاى مسمومى را بخورد بيمار يا تلف
مىشود اين قاعده كلى به صورت يك اثر قهرى است هرگز منافاتى با اصل اراده و اختيار
انسان ندارد.