ولى روشن است كه اينها جز يك مشت سفسطه يا مزاح يا كنايه براى مفاهيم ديگرى
نيست، و گويندگان اشعار فوق نيز بسيار بعيد به نظر مىرسد كه منظوشان مذمت عقل
باشد، بلكه بطور كنايه مىخواهند اين واقعيت را تفهيم كنند كه در اطراف خود مسائل
دردناكى را مىبينند كه مردم از آن غافلند.
يا اينكه منظورشان از اين ديوانگى نوعى مفهوم عرفانى آن است يعنى عاشق
بىقرار حق بودن، و همه چيز دنياى مادى را در پاى او قربانى كردن.
به هر حال، درست است كه عقل انسان را محدود مىكند، ولى اين محدوديت افتخار
انسان و مايه تكامل او است اين درست به اين مىماند كه كسى بگويد:
آگاهى بر علم طب، انسان را در انتخاب نوع غذا، و مسائل ديگر زندگى، تا حد
زيادى محدود مىكند، آيا اين محدوديت عيب است؟ يا سبب سلامت انسان و نجات او از
بيمارىها و گاه مسموميتهاى كشنده است.
و اما اينكه عقل هميشه بارى از غم بر دل انسان مىگذارد اين غم نيز افتخار
است، و نشانه كمال، آيا انسان اگر طبق مثل معروف سقراطى باشد؟ «ضعيف و لاغر بهتر
است، يا خوكى باشد فربه و چاق»؟!
بله اگر ما مسأله تكامل انسان را به كلى ناديده بگيريم، و اصل را بر لذت مادى
زودگذر بگذاريم، آن چنان كه گروهى از ماديين كه طرفدار اصالت لذتند مىگويند، ممكن
است بعضى از اين سخنان درست باشد، ولى با ديدگاه يك انسان موحد كه براى بشر حركت و
رسالت و هدف و تكامل قائل است اين حرفها مسخره و چندشآور است.
تازه ماديين طرفدار اصل لذت نيز مجبورند براى همان حفظ لذت محدوديتهاى زيادى
را از طريق قوانين اجتماعى بپذيرند، و غم و اندوههايى را از اين رهگذر برخود
هموار كنند، و اينجاست كه مىفهميم اگر انسان از سرچشمه وحى و تعليمات انبيا دور
بيفتد در چه پرتگاههايى سقوط خواهد كرد؟!
مسائل مربوط به دوّمين منبع شناخت يعنى «عقل و خرد» را در اينجا پايان داده
به سراغ سوّمين منبع مىرويم، هر چند مسائل گفتنى هنوز در اينجا بسيار است.