تا قبل از این، اگر میگفتی «الله» تنها معنایی که به ذهنم خطور میکرد- که نمیدانم اسمش را چه بگذارم- وجودی بود دربردارندهی جمیع صفات جمال و جلال. حال برای همچون من و تویی که میخواهیم با زبان دل، «الله» را صدا بزنیم و با نگاه به فقر خودمان، نام او را ببریم، بسیار جالب است که بدانیم:
- «الله» در یک معنا، آن است که اگر به او رسیدی به آرامش و سکون میرسی. چیزی که من و تو بسیار نیازمند آن هستیم.
- و نیز بدینمعناست که هرگاه بر درگاه او، دامن میگستری، متحیر و حیران عظمت و جلالتش میشوی. حیران و سرگشته میشوی که چه بگویی، چه بخواهی و با وجود این همه رفعت و بزرگی چه کار بکنی.
- یعنی آنرا که با خشوع و توجه به بندگی و ناداری خود میخوانی، خدایی است که در اوج رفعت و بلندی مقام است. رفعتی که موجب میشود دست عقل، قاصر از رسیدن به او ماند.
- در معنایی دیگر، تو داری خدایی را صدا میزنی که در حجاب است. محجوب است در پردهی بزرگی خود که بنده با بندگی کردن، حجابها را یکی پس از دیگری کنار میزند تا برسد به آنچه باید برسد و بشود آنچه باید بشود.
- تو خود حس میکنی چه کسی را صدا زدهای. آنرا که هرگاه به سراغش، صدا و نالهات درآمد، جزع و فزع کردی. گوییا وقتی میرسی به او، مصداق شمع میشوی که میسوزی و اشک میریزی. این هم یک معنای الله است.
- در معنای دیگری از «الله»، تصویر جالبی رقم خواهد خورد. وقتی میخواهند بچه را از سینهی مادر بگیرند، در کلام عرب از فعلی با همین ریشه استفاده میکنند. حال گویا تو در آغوش رحمت خدا بودهای و به او خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه چنگ زدهای، دیگر توان جدایی از او را نداری. به او اشتیاقی داری که توان جدایی از او را نداری. به هر چه غیر او نیز اگر عادت کنی، ولی باز به سمت او برمیگردی.
اینها را گفتم که وقتی میخواهی او را به اسم «الله» بخوانی؛ آنکه حتی در وصف هم نگنجد، از یاد نبری نامی که بر زبان میبری، چیست و چه معنایی دارد.