از اصطلاحات دقيق كه در حل برخي مسايل اساسي در فلسفه صدرايي نقش بس مهمي دارد، حيثيت تقييدي است و طرح و بررسي اقسام آن رابطة جواهر و اعراض، صفات وجوبي با ذات واجب، معقولات ثانيه فلسفي با متن وجود، ماهيات با متن وجود و بالاخره شؤون متكثره هستي با متن وجود واحد را به روشني تبيين ميكند. اين نوشته در صدد تبيين حيقيت تقييدي و اقسام چندگانه آن است.
از اصطلاحاتي كه نقش بسيار مهمي در فهم برخي از مسائل كليدي حكمت متعاليه دارد، اصطلاح حيثيت تقييدي است؛ چرا كه فهم درست از نحوه ارتباط وجودي و خارجي وجود اصيل با ماهيات و احكام ذاتي وجود، مانند وحدت و فعليت، منوط به شناخت دقيق از حيثيت تقييدي است. اين اصطلاح كه چندان در بحثهاي فيلسوفان گذشته نبوده از زمان ميرداماد (1367: 51 و 79) و ملاصدرا(1981: 1/86؛ 7/198) بسيار به كار رفته است.
حيثيت در اين اصطلاح، همانگونه كه در اقسام مقابل آن يعني حيثيت اطلاقي و حيثيت تعليلي وجود دارد، در حقيقت بهمعناي قيدي است كه با ذات موضوع خارجي لحاظ ميشود؛ ملاهادي سبزواري ذيل سخني از ملاصدرا درباره حيثيت تعليلي و تقييدي مينويسد:
هرگاه شيئي به يك حيثيت مقيد گشته باشد، از اين تقييد سه نوع غرض وجود دارد؛ اول آنكه غرض از تقييد، بيان اطلاق ذات موضوع از همه ماعداي اوست كه به اين حيثيت «حيثيت اطلاقي» گويند، مانند: ماهيت منحيث هي حكم اين چنيني دارد؛ يعني حكم ذات ماهيت با قطع نظر از تمامي ماعداي آن چنين است...؛ دوم آنكه غرض از تقييد، بيان علت حكم براي مقيد است كه در اين صورت «حيثيت تعليلي» نام دارد، مثل آنكه گفته شود: انسان از حيث تعجب خندان است؛ سوم آنكه غرض از تقييد، مجموع مقيد با قيد اخذ شود، در اين صورت «حيثيت تقييدي» خواهد بود، مثل آنكه گفته شود: جسم از حيث آنكه سطح است، سفيد است. (صدرالدين شيرازي، همان: 1/93 تعليقه).
با اين سخن، گفتار ملاصدرا در اين باب روشن ميشود:
مصداق حكم بر اشيا گاهي ذات موضوع است، بدون آنكه حيث ديگري اعتبار گردد... گاهي ذات موضوع به اعتبار حيثيت تعليلي خارج از مصداق حكم است و گاهي همراه با حيثيت تقييدي است كه غير از ذات موضوع است. (همان)
ضروري است پيش از تعريف دقيق حيثيت تقييدي و اقسام آن به سه نكته بپردازيم:
1. واسطه در ثبوت و واسطه در عروض، دو واژة همگني هستند كه در حكمت متعاليه به صورت اصطلاح در آمدهاند و گاهي جايگزين اين دو حيثيت ميشوند؛ يعني به حيثيت تعليلي، واسطه در ثبوت و به حيثيت تقييدي، واسطه در عروض ميگويند. سرّ اين گزينش آن است كه در حيثيت تعليلي حيثيت همان واسطهاي است كه نقش علت را دارد؛ مثلاً تعجب در قضيه «انسان از حيث تعجب خندان است» واسطه و علت خنده انسان است. در حيثيت تقييدي نيز حيثيت همان واسطهاي است كه با ذات موضوع همراه باشد و تا زماني كه با موضوع است، موضوع به آن وصف متصف ميگردد و لذا هنگامي حيثيت، تقييدي است كه به همراه موضوع، موصوف واقع شود و بدون آن از چنين اتصافي بهرهمند نگردد؛ مانند قضيه «جسم از حيث سياهي سياه است» كه عرض سياهي، واسطه اتصاف جسم به وصف سياهي ميشود.
2. حيثيت واسطهاي است كه منشأ اتصاف خارجي موضوع به عنوان «مقيّد و ذوالواسطه» به يك قيد و وصف ميگردد كه اگر اين اتصاف، حقيقي باشد، آن حيثيت، واسطه در ثبوت و حيثيت تعليلي خواهد بود و اگر مجازي باشد، واسطه در عروض و حيثيت تقييدي خواهد بود. حال اگر واسطه، واسطه در عروض باشد، اگر وصف و قيد از «وجود في نفسه لغيره» يعني عرض برآيد و به ذات موضوع منضمّ گردد، آن واسطه «حيثيت تقييدي انضمامي» خواهد بود و اگر وجودي باشد كه از متن وجود واسطه نشأت بگيرد و در عين حال تحققي وراي آن متن نداشته باشد، آن واسطه «حيثيت تقييدي حقيقي» خواهد بود. در اين هنگام اگر چنين وصفي، تحققي حدّي و نفادي داشته باشد، آن واسطه را «حيثيت نفادي» مينامند و اگر تحققي نهفته و اندماجي داشته باشد، آن واسطه را «حيثيت اندماجي» ميخوانند و نيز اگر تحققي ظهوري و شأني داشته باشد، آن واسطه «حيثيت شأني» خواهد بود.
3. «بالذات» به معناي «بنفسه» است و «بنفسه» به معناي «بالحقيقه» يا اتصاف حقيقي است و اتصاف حقيقي هنگامي است كه موصوف به وصف ذاتي خود ـ كه نمايانگر هويت و درونماية موصوف است و موصوف بدون آن هيچ است ـ متصف گردد؛ مانند وصف سفيد براي سفيدي در قضيه «سفيدي سفيد است» و وصف انسان براي زيد در قضية «زيد انسان است» و وصف وجود براي واجبالوجود در قضيه «واجبالوجود موجود است»؛ لذا سفيدي «بالذات» متصف به سفيد است و زيد «بالذات» متصف به انسان ميباشد. و واجبالوجود «بالذات» متصف به وجود.
«بالعرض» نيز در حكمت متعاليه بهمعناي «بالمجاز» است و آن هم به معناي اتصاف مجازي. اتصاف مجازي آن هنگام است كه يك موصوف بهواسطه ارتباط با موصوف بالذات، به وصف و احكام آن متصف ميشود كه اين ارتباط ميتواند اتحادي، اجتماعي، عرضي و يا نوع ديگري باشد. صدرالمتألهين در تفسير بالعرض مينوبسد:
مراد از بالعرض اين است كه اتصاف موصوف به فلان حكم، مجازي و غير حقيقي است و چنين اتصافي هنگامي صورت ميگيرد كه بين موصوف حقيقي و موصوف مجازي، علاقة اتحادي يا غير اتحادي وجود داشته باشد؛ مانند اتصاف جسم به مساوات و عدم مساوات بهواسطه علاقة اتحادي آن با مقدار و نيز مانند اتصاف جسم به مشابهت و غير آن بهواسطة علاقة اتحادي آن با كيف و مانند اتصاف سرنشين كشتي به حركت، بهواسطه ارتباطش با كشتي. (1981: 2/287)
اقسام حيثيت تقييدي
چنانكه گذشت، حيثيت تقييدي واسطهاي است كه خود حقيقتاً متصف به يك وصف و قيد است و مقيد نيز به دليل اتحاد با آن، مجازاً و بالعرض به آن وصف متصف ميشود و به تعبيري، وصف در حقيقت از آنِِ واسطه و اتصاف مقيد به آن از باب وصف به حال متعلق است. در چنين اتصافي، سلب قيد از منشأ اتصاف يا همان واسطه ممتنع است؛ چراكه سلب شيء از خودش ممتنع است؛ ولي سلب وصف از مقيد امتناعي ندارد. البته مقيد با چنين قيدي، مرتبهاي مستقل از وجود واسطه پيدا نميكند؛ بلكه همواره در كنار واسطه است و مادامي كه به اين قيد مقيد است، به هيچ وجه نميتواند از واسطه جدا باشد. مثلاً در «الجسم ابيض بالبياض» بياض واسطه در عروض سفيدي بر جسم است و جسم مجازاً به وصف سفيدي متصف شده است و سلب وصف سفيدي از بياض ممتنع است؛ زيرا سلب شيء از خودش محال است؛ ولي سلب وصف سفيدي از جسم «بما هو جسم» صحيح است و لذا گاهي از موارد، سياه يا سرخ است و چون جسم «بما هو جسم» در خارج سفيد نيست و با وجود سفيدي سفيد ميشود، گفته ميشود جسم بالعرض و المجاز به سفيدي متصف است.
بنابراين فرق اساسي حيثيت تعليلي (واسطه در ثبوت) با حيقيت تقييدي (واسطه در عروض) در اين است كه در اولي، مقيد حقيقتاً متصف به وصف است، ولي در دومي، مقيد حقيقتاً متصف نيست؛ بلكه بالعرض متصف به آن وصف است و لذا سلب وصف از مقيد در حيثيت تقييدي ممكن و در حيثيت تعليلي ناممكن است. حيثيت تقييدي در حكمت متعاليه سه گونه است: 1. حيثيت تقييدي مجازي؛ 2. حيثيت تقييدي انضمامي؛ 3. حيثيت تقييدي حقيقي.
1. حيثيت تقييدي مجازي
حيثيت تقييدي مجازي واسطهاي است كه تحصلي مستقل دارد و حقيقتاً متصف به يك صفت ميگردد و مقيد را كه تحصلي منحاز و مستقل دارد، بالعرض و المجاز به وصف متصف ميكند. در اين نوع از حيثيت تقييدي، واسطه از جهت وجودي، وضعي و مكاني با مقيد متغاير است كه تنها به جهت عرفي، حقوقي، قراردادي و يا غيره با يكديگر مرتبط گشتهاند و همين ارتباط نيز موجب اتصاف مجازي مقيد به وصف آن واسطه ميشود. لذا آن وصف اولاً و بالذات براي متن اصلي (واسطه) و ثانياً و بالعرض براي متن مرتبط (مقيد) حاصل ميگردد؛ مثلاً گاهي اتومبيل پنچر ميشود؛ ولي راننده ميگويد: من پنچر شدم؛ در حاليكه اتومبيل او پنچر شده است و چون به نحوي بين راننده و اتومبيل، تعلق و ارتباط وجود دارد، اين گفتار از جهت عرفي، پسنديده و در اصطلاح ادبي، كاربرد مجازي است؛ يا فرماندهاي به سربازانش دستور ميدهد حمله كنيد و آنها پيروز ميشوند؛ اما بعد از پيروزي خطاب به فرمانده ميگويند: آفرين بر تو كه از اين نبرد پيروز و سربلند درآمدي! در حاليكه سربازان جنگيدهاند و پيروز شدهاند و اين بدان علت است كه حكم ابزار را به صاحب ابزار دادهاند. حكيم سبزواري در بيان اين قسم از حيثيت تقييدي و واسطه در عروض با پيروي از صدرالمتألهين مينويسد:
يكي از اقسام واسطه در عروض از قبيل حركت كشتي و حركت سرنشين است به اين معنا كه سرنشين كشتي حقيقتاً به حركت متصف نميشود و حركت كشتي واسطه در عروض اتصاف سرنشين به حركت است. (1981: 1/38 تعليلقه)
2. حيثيت تقييدي انضمامي
جايگاه حيثيت تقييدي انضمامي در بحث ارتباط موضوع و عرض است؛ به اين نحو كه واسطه، عَرَض و مقيد، موضوع جوهر آن است و لذا در اين نوع از حيثيت تقييدي، واسطه موجودي متحصل أما لغيره است كه حقيقتاً به وصفي كه از سنخ ذات خود اوست، متصف ميگردد و مقيد را كه داراي تحصلي مستقل است، مجازاً به آن وصف متصف ميكند. در اين نوع از حيثيت تقييدي، واسطه تنها از جهت وجودي با مقيد متغاير است؛ زيرا وجود عَرَض، وجودي فينفسه لغيره و وجود جوهر، فينفسه لنفسه است؛ ولي از جهت وضعي و مكاني هيچگونه تغايري ندارند؛ زيرا اينگونه نيست كه وجود عرض و وجود جوهر همانند راننده و اتومبيل وي كاملاً جداي از هم تحصل داشته باشند و لذا با انتفاي تغاير وضعي، ارتباط اين دو متن به اتحاد مبدل ميشود و چنين اتحادي نيز وحدت و يگانگي مصداق را به همراه دارد و به سبب همين اتحاد، وصف عرض به موضوع سرايت ميكند، به نحوي كه اولاً و بالذات براي عرض و ثانياً و بالعرض براي موضوع جوهري است؛ مانند «الجسم ابيض بالبياض» كه وصف ابيض (سفيد) اولاً و بالذات براي خود بياض (سفيدي) و ثانياً و بالعرض براي جسم خواهد بود؛ چنانكه ذيل تعريف حيثيت تقييدي، نحوة اتصاف را بررسي نموديم. حكيم سبزواري در تبيين اين قسم از حيثيت تقييدي و واسطه در عروض مينويسد: «اين قسم از واسطه در عروض از قبيل سياه بودن جسم و سياهي است...».
3. حيثيت تقييدي حقيقي
حيثيت تقييدي حقيقي معناي بسيار ظريف و دقيقي دارد كه با تفكر ظريف فهميده ميشود. چنين فهمي منوط به يافت صحيح موجود بالذات و موجود بالعرض است.
در حكمت متعاليه موجود بالذات تنها وجود اصيل است. چنين موجودي، موجود حقيقي، اصل در تحقق، منشأ آثار، صورت عيني، حقيقت متأصل، متحقق في الاعيان، حقيقت خارجي، متحصل و هويت عيني است كه متن خارجي تكتك مراتب هستي را پر كرده است. موجود بالذات بر دو نوع است: موجود بالذات و بنفسهاي كه در تحقق خود نيازي به حيثيت تعليلي و حيثيت تقييدي ندارد؛ مانند واجبالوجود و ديگري موجود بالذات و بنفسهاي كه گرچه در تحقق خود نيازي به حيثيت تقييدي ندارد، به حيثيت تعليلي نيازمند است، مانند وجودات امكاني. (همان: 1/40)
موجود بالعرض موجودي است كه تحقق خارجي و عيني دارد و از متن وجود اصيل نشأت ميگيرد و از آن متن برميآيد و براي تقرر و تحقق خود نيازي به خارج از ذات و متن وجود ندارد. چنين موجود و حيثيتي از سنخ ذات وجود نيست؛ يعني هويت وجوديش غير از هويت وجودي وجود اصيل است. به تعبيري، ديگر وجود موجود بالذات است و حيثيت فيحد نفسه هيچگونه تحصل و تحققي ندارد و معدوم بالذات است و تنها به بركت متن وجود تحقق مييابد و بالعرض و المجاز موجود ميشود. چون در بالعرض بايد بين موجود حقيقي و موجود مجازي به گونهاي ارتباطي باشد، لذا ميبينيم موجود بالعرض با وجود اصيل، ارتباطي اتحادي پيدا ميكند و با آن متحد ميگردد. البته لازمه اين نوع تحقق تبعي، افزايش وجودي وجود اصيل نيست و به تعبير عرفي، عامل چاق شدن متن وجود نميشود؛ چرا كه موجوديت آن مشتپركن نيست و چون موجود بالعرض حيثيت وجود اصيل است و خود، غير متحصل است، ما آن را «حيثيت لامتحصل» ميناميم. بنابراين اگر بخواهيم نسبت ميان وجود اصيل و حيثيت لامتحصل را بررسي كنيم، خواهيم يافت كه وجود اصيل به سه گونه، سه نوع حيثيت لامتحصل را پديد ميآورد و با آنها مرتبط ميشود كه عبارتند از: حيثيت تقييدي نفادي، حيثيت تقييدي اندماجي و حيثيت تقييدي شأني.[i]