responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیین حکمت نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 1  صفحه : 2

حيثيت تقييدي در حكمت متعاليه
افضلی علی

حيثيت تقييدي در حكمت متعاليه

علي افضلي*

از اصطلاحات دقيق كه در حل برخي مسايل اساسي در فلسفه صدرايي نقش بس مهمي دارد، حيثيت تقييدي است و طرح و بررسي اقسام آن رابطة جواهر و اعراض، صفات وجوبي با ذات واجب، معقولات ثانيه فلسفي با متن وجود، ماهيات با متن وجود و بالاخره شؤون متكثره هستي با متن وجود واحد را به روشني تبيين مي‌كند. اين نوشته در صدد تبيين حيقيت تقييدي و اقسام چندگانه آن است.

واژه‌هاي كليدي: حيثيت تقييدی، واسطه در عروض، حيثيت تقييدي مجازي، حيثيت تقييدي انضمامي، حيثيت تقييدي حقيقي، حيثيت تقييدي نفادي، حيثت تقييدي اندماجي، حيثيت تقييدي شأني.

طرح مسأله

از اصطلاحاتي كه نقش بسيار مهمي در فهم برخي از مسائل كليدي حكمت متعاليه دارد، اصطلاح حيثيت تقييدي است؛ چرا كه فهم درست از نحوه ارتباط وجودي و خارجي وجود اصيل با ماهيات و احكام ذاتي وجود، مانند وحدت و فعليت، منوط به شناخت دقيق از حيثيت تقييدي است. اين اصطلاح كه چندان در بحث‌هاي فيلسوفان گذشته نبوده از زمان ميرداماد (1367: 51 و 79) و ملاصدرا(1981: 1/86؛ 7/198) بسيار به كار رفته است.

حيثيت در اين اصطلاح، همان‌گونه كه در اقسام مقابل آن يعني حيثيت اطلاقي و حيثيت تعليلي وجود دارد، در حقيقت به‌معناي قيدي است كه با ذات موضوع خارجي لحاظ مي‌شود؛ ملاهادي سبزواري ذيل سخني از ملاصدرا درباره حيثيت تعليلي و تقييدي مي‌نويسد:

هرگاه شيئي به يك حيثيت مقيد گشته باشد، از اين تقييد سه نوع غرض وجود دارد؛ اول آنكه غرض از تقييد، بيان اطلاق ذات موضوع از همه ماعداي اوست كه به اين حيثيت «حيثيت اطلاقي» گويند، مانند: ماهيت من‌حيث هي حكم اين چنيني دارد؛ يعني حكم ذات ماهيت با قطع نظر از تمامي ماعداي آن چنين است...؛ دوم آنكه غرض از تقييد، بيان علت حكم براي مقيد است كه در اين صورت «حيثيت تعليلي» نام دارد، مثل آنكه گفته شود: انسان از حيث تعجب خندان است؛ سوم آنكه غرض از تقييد، مجموع مقيد با قيد اخذ شود، در اين صورت «حيثيت تقييدي» خواهد بود، مثل آنكه گفته شود: جسم از حيث آنكه سطح است، سفيد است. (صدرالدين شيرازي، همان: 1/93 تعليقه).

با اين سخن، گفتار ملاصدرا در اين باب روشن مي‌شود:

مصداق حكم بر اشيا گاهي ذات موضوع است، بدون آنكه حيث ديگري اعتبار گردد... گاهي ذات موضوع به اعتبار حيثيت تعليلي خارج از مصداق حكم است و گاهي همراه با حيثيت تقييدي است كه غير از ذات موضوع است. (همان)

ضروري است پيش از تعريف دقيق حيثيت تقييدي و اقسام آن به سه نكته بپردازيم:

1. واسطه در ثبوت و واسطه در عروض، دو واژة همگني هستند كه در حكمت متعاليه به صورت اصطلاح در آمده‌اند و گاهي جايگزين اين دو حيثيت مي‌شوند؛ يعني به حيثيت تعليلي، واسطه در ثبوت و به حيثيت تقييدي، واسطه در عروض مي‌گويند. سرّ اين گزينش آن است كه در حيثيت تعليلي حيثيت همان واسطه‌اي است كه نقش علت را دارد؛ مثلاً تعجب در قضيه «انسان از حيث تعجب خندان است» واسطه و علت خنده انسان است. در حيثيت تقييدي نيز حيثيت همان واسطه‌اي است كه با ذات موضوع همراه باشد و تا زماني كه با موضوع است، موضوع به آن وصف متصف مي‌گردد و لذا هنگامي حيثيت، تقييدي است كه به همراه موضوع، موصوف واقع شود و بدون آن از چنين اتصافي بهره‌مند نگردد؛ مانند قضيه «جسم از حيث سياهي سياه است» كه عرض سياهي، واسطه اتصاف جسم به وصف سياهي مي‌شود.

2. حيثيت واسطه‌اي است كه منشأ اتصاف خارجي موضوع به عنوان «مقيّد و ذوالواسطه» به يك قيد و وصف مي‌گردد كه اگر اين اتصاف، حقيقي باشد، آن حيثيت، واسطه در ثبوت و حيثيت تعليلي خواهد بود و اگر مجازي باشد، واسطه در عروض و حيثيت تقييدي خواهد بود. حال اگر واسطه، واسطه در عروض باشد، اگر وصف و قيد از «وجود في نفسه لغيره» يعني عرض برآيد و به ذات موضوع منضمّ گردد، آن واسطه «حيثيت تقييدي انضمامي» خواهد بود و اگر وجودي باشد كه از متن وجود واسطه نشأت بگيرد و در عين حال تحققي وراي آن متن نداشته باشد، آن واسطه «حيثيت تقييدي حقيقي» خواهد بود. در اين هنگام اگر چنين وصفي، تحققي حدّي و نفادي داشته باشد، آن واسطه را «حيثيت نفادي» مي‌نامند و اگر تحققي نهفته و اندماجي داشته باشد، آن واسطه را «حيثيت اندماجي» مي‌خوانند و نيز اگر تحققي ظهوري و شأني داشته باشد، آن واسطه «حيثيت شأني» خواهد بود.

3. «بالذات» به معناي «بنفسه» است و «بنفسه» به معناي «بالحقيقه» يا اتصاف حقيقي است و اتصاف حقيقي هنگامي است كه موصوف به وصف ذاتي خود ـ كه نمايانگر هويت و درون‌ماية موصوف است و موصوف بدون آن هيچ است ـ متصف گردد؛ مانند وصف سفيد براي سفيدي در قضيه «سفيدي سفيد است» و وصف انسان براي زيد در قضية «زيد انسان است» و وصف وجود براي واجب‌الوجود در قضيه «واجب‌الوجود موجود است»؛ لذا سفيدي «بالذات» متصف به سفيد است و زيد «بالذات» متصف به انسان مي‌باشد. و واجب‌الوجود «بالذات» متصف به وجود.

«بالعرض» نيز در حكمت متعاليه به‌معناي «بالمجاز» است و آن هم به معناي اتصاف مجازي. اتصاف مجازي آن هنگام است كه يك موصوف به‌واسطه ارتباط با موصوف بالذات، به وصف و احكام آن متصف مي‌شود كه اين ارتباط مي‌تواند اتحادي، اجتماعي، عرضي و يا نوع ديگري باشد. صدرالمتألهين در تفسير بالعرض مي‌نوبسد:

مراد از بالعرض اين است كه اتصاف موصوف به فلان حكم، مجازي و غير حقيقي است و چنين اتصافي هنگامي صورت مي‌گيرد كه بين موصوف حقيقي و موصوف مجازي، علاقة اتحادي يا غير اتحادي وجود داشته باشد؛ مانند اتصاف جسم به مساوات و عدم مساوات به‌واسطه علاقة اتحادي آن با مقدار و نيز مانند اتصاف جسم به مشابهت و غير آن به‌واسطة علاقة اتحادي آن با كيف و مانند اتصاف سرنشين كشتي به حركت، به‌واسطه ارتباطش با كشتي. (1981: 2/287)

اقسام حيثيت تقييدي

چنانكه گذشت، حيثيت تقييدي واسطه‌اي است كه خود حقيقتاً متصف به يك وصف و قيد است و مقيد نيز به دليل اتحاد با آن، مجازاً و بالعرض به آن وصف متصف مي‌شود و به تعبيري، وصف در حقيقت از آنِِ واسطه و اتصاف مقيد به آن از باب وصف به حال متعلق است. در چنين اتصافي، سلب قيد از منشأ اتصاف يا همان واسطه ممتنع است؛ چراكه سلب شيء از خودش ممتنع است؛ ولي سلب وصف از مقيد امتناعي ندارد. البته مقيد با چنين قيدي، مرتبه‌اي مستقل از وجود واسطه پيدا نمي‌كند؛ بلكه همواره در كنار واسطه است و مادامي كه به اين قيد مقيد است، به هيچ وجه نمي‌تواند از واسطه جدا باشد. مثلاً در «الجسم ابيض بالبياض» بياض واسطه در عروض سفيدي بر جسم است و جسم مجازاً به وصف سفيدي متصف شده است و سلب وصف سفيدي از بياض ممتنع است؛ زيرا سلب شيء از خودش محال است؛ ولي سلب وصف سفيدي از جسم «بما هو جسم» صحيح است و لذا گاهي از موارد، سياه يا سرخ است و چون جسم «بما هو جسم» در خارج سفيد نيست و با وجود سفيدي سفيد مي‌شود، گفته مي‌شود جسم بالعرض و المجاز به سفيدي متصف است.

بنابراين فرق اساسي حيثيت تعليلي (واسطه در ثبوت) با حيقيت تقييدي (واسطه در عروض) در اين است كه در اولي، مقيد حقيقتاً متصف به وصف است، ولي در دومي، مقيد حقيقتاً متصف نيست؛ بلكه بالعرض متصف به آن وصف است و لذا سلب وصف از مقيد در حيثيت تقييدي ممكن و در حيثيت تعليلي ناممكن است. حيثيت تقييدي در حكمت متعاليه سه گونه است: 1. حيثيت تقييدي مجازي؛ 2. حيثيت تقييدي انضمامي؛ 3. حيثيت تقييدي حقيقي.

1. حيثيت تقييدي مجازي

حيثيت تقييدي مجازي واسطه‌اي است كه تحصلي مستقل دارد و حقيقتاً متصف به يك صفت مي‌گردد و مقيد را كه تحصلي منحاز و مستقل دارد، بالعرض و المجاز به وصف متصف مي‌كند. در اين نوع از حيثيت تقييدي، واسطه از جهت وجودي، وضعي و مكاني با مقيد متغاير است كه تنها به جهت عرفي، حقوقي، قراردادي و يا غيره با يكديگر مرتبط گشته‌اند و همين ارتباط نيز موجب اتصاف مجازي مقيد به وصف آن واسطه مي‌شود. لذا آن وصف اولاً و بالذات براي متن اصلي (واسطه) و ثانياً و بالعرض براي متن مرتبط (مقيد) حاصل مي‌گردد؛ مثلاً گاهي اتومبيل پنچر مي‌شود؛ ولي راننده مي‌گويد: من پنچر شدم؛ در حاليكه اتومبيل او پنچر شده است و چون به نحوي بين راننده و اتومبيل، تعلق و ارتباط وجود دارد، اين گفتار از جهت عرفي، پسنديده و در اصطلاح ادبي، كاربرد مجازي است؛ يا فرمانده‌اي به سربازانش دستور مي‌دهد حمله كنيد و آنها پيروز مي‌شوند؛ اما بعد از پيروزي خطاب به فرمانده مي‌گويند: آفرين بر تو كه از اين نبرد پيروز و سربلند درآمدي! در حاليكه سربازان جنگيده‌اند و پيروز شده‌اند و اين بدان علت است كه حكم ابزار را به صاحب ابزار داده‌اند. حكيم سبزواري در بيان اين قسم از حيثيت تقييدي و واسطه در عروض با پيروي از صدرالمتألهين مي‌نويسد:

يكي از اقسام واسطه در عروض از قبيل حركت كشتي و حركت سرنشين است به اين معنا كه سرنشين كشتي حقيقتاً به حركت متصف نمي‌شود و حركت كشتي واسطه در عروض اتصاف سرنشين به حركت است. (1981: 1/38 تعليلقه)

2. حيثيت تقييدي انضمامي

جايگاه حيثيت تقييدي انضمامي در بحث ارتباط موضوع و عرض است؛ به اين نحو كه واسطه، عَرَض و مقيد، موضوع جوهر آن است و لذا در اين نوع از حيثيت تقييدي، واسطه موجودي متحصل أما لغيره است كه حقيقتاً به وصفي كه از سنخ ذات خود اوست، متصف مي‌گردد و مقيد را كه داراي تحصلي مستقل است، مجازاً به آن وصف متصف مي‌كند. در اين نوع از حيثيت تقييدي، واسطه تنها از جهت وجودي با مقيد متغاير است؛ زيرا وجود عَرَض، وجودي في‌نفسه لغيره و وجود جوهر، في‌نفسه لنفسه است؛ ولي از جهت وضعي و مكاني هيچ‌گونه تغايري ندارند؛ زيرا اينگونه نيست كه وجود عرض و وجود جوهر همانند راننده و اتومبيل وي كاملاً جداي از هم تحصل داشته باشند و لذا با انتفاي تغاير وضعي، ارتباط اين دو متن به اتحاد مبدل مي‌شود و چنين اتحادي نيز وحدت و يگانگي مصداق را به همراه دارد و به سبب همين اتحاد، وصف عرض به موضوع سرايت مي‌كند، به نحوي كه اولاً و بالذات براي عرض و ثانياً و بالعرض براي موضوع جوهري است؛ مانند «الجسم ابيض بالبياض» كه وصف ابيض (سفيد) اولاً و بالذات براي خود بياض (سفيدي) و ثانياً و بالعرض براي جسم خواهد بود؛ چنانكه ذيل تعريف حيثيت تقييدي، نحوة اتصاف را بررسي نموديم. حكيم سبزواري در تبيين اين قسم از حيثيت تقييدي و واسطه در عروض مي‌نويسد: «اين قسم از واسطه در عروض از قبيل سياه بودن جسم و سياهي است...».

3. حيثيت تقييدي حقيقي

حيثيت تقييدي حقيقي معناي بسيار ظريف و دقيقي دارد كه با تفكر ظريف فهميده مي‌شود. چنين فهمي منوط به يافت صحيح موجود بالذات و موجود بالعرض است.

در حكمت متعاليه موجود بالذات تنها وجود اصيل است. چنين موجودي، موجود حقيقي، اصل در تحقق، منشأ آثار، صورت عيني، حقيقت متأصل، متحقق في الاعيان، حقيقت خارجي، متحصل و هويت عيني است كه متن خارجي تك‌تك مراتب هستي را پر كرده است. موجود بالذات بر دو نوع است: موجود بالذات و بنفسه‌اي كه در تحقق خود نيازي به حيثيت تعليلي و حيثيت تقييدي ندارد؛ مانند واجب‌الوجود و ديگري موجود بالذات و بنفسه‌اي كه گرچه در تحقق خود نيازي به حيثيت تقييدي ندارد، به حيثيت تعليلي نيازمند است، مانند وجودات امكاني. (همان: 1/40)

موجود بالعرض موجودي است كه تحقق خارجي و عيني دارد و از متن وجود اصيل نشأت مي‌گيرد و از آن متن برمي‌آيد و براي تقرر و تحقق خود نيازي به خارج از ذات و متن وجود ندارد. چنين موجود و حيثيتي از سنخ ذات وجود نيست؛ يعني هويت وجوديش غير از هويت وجودي وجود اصيل است. به تعبيري، ديگر وجود موجود بالذات است و حيثيت في‌حد نفسه هيچ‌گونه تحصل و تحققي ندارد و معدوم بالذات است و تنها به بركت متن وجود تحقق مي‌يابد و بالعرض و المجاز موجود مي‌شود. چون در بالعرض بايد بين موجود حقيقي و موجود مجازي به گونه‌اي ارتباطي باشد، لذا مي‌بينيم موجود بالعرض با وجود اصيل، ارتباطي اتحادي پيدا مي‌كند و با آن متحد مي‌گردد. البته لازمه اين نوع تحقق تبعي، افزايش وجودي وجود اصيل نيست و به تعبير عرفي، عامل چاق شدن متن وجود نمي‌شود؛ چرا كه موجوديت آن مشت‌پركن نيست و چون موجود بالعرض حيثيت وجود اصيل است و خود، غير متحصل است، ما آن را «حيثيت لامتحصل» مي‌ناميم. بنابراين اگر بخواهيم نسبت ميان وجود اصيل و حيثيت لامتحصل را بررسي كنيم، خواهيم يافت كه وجود اصيل به سه گونه، سه نوع حيثيت لامتحصل را پديد مي‌آورد و با آنها مرتبط مي‌شود كه عبارتند از: حيثيت تقييدي نفادي، حيثيت تقييدي اندماجي و حيثيت تقييدي شأني.[i]

با توضيح ياد شده، حيثيت و واسطه در اين نوع همان ذات وجود متحصل و موجود بالذات است و مقيد نيز موجود بالعرض و حيثيت لامتحصلي است كه از آن متن متحصل نشأت مي‌گيرد. اين حيثيت لامتحصل با موجود بالذات متحد است و به همين دليل، علاوه بر اينكه آن موجود اصيل، خارجي است، حيثيت لامتحصل نيز به گونه‌اي خاص، خارجي مي‌باشد و صرفاً از مفاهيم ذهني نيست. البته مراد از گونة خاص اين است كه حيثيت لامتحصل گرچه در خارج تقرر دارد، به هيچ‌وجه تحققي افزوده بر متن متحصل نداشته، به نفس همين متحصل داراي تحصل مي‌شود و لذا با اينكه متن وجود اصيل متقرر است، هيچ‌گاه باعث كثرت و تعدد آن متن نمي‌شود. اين نكته‌اي است كه در صفات واجب‌الوجود كه با ذات وي متحدند، بسيار روشن است؛ زيرا در عين اينكه صفاتش در ذات واجبي نهفته‌اند و خارجيت دارند، خارج از صقع ذات او نيستند و افزودة بر تن وي، تحقق مستقل و منحازي‌ ندارند و به عنوان موجود بالعرض محسوب مي‌شوند. همين نوع اتحاد با اندكي تفاوت در رابطه وجود با ماهيت نيز ديده مي‌شود كه ما در آينده به آن خواهيم پرداخت. ملاصدرا در اين باره مي‌نويسد:

صفات واجب جل اسمه زائد بر ذات واجب نيستند؛ بلكه وجود واجبي كه عين ذاتش هست، مظهر همه صفات كمالية اوست؛ بدون آنكه كثرت، انفعال، قبول و فعلي در ذاتش لازم آيد و فرق بين ذات واجب و صفات وي مانند فرق بين وجود و ماهيت در موجودات ماهوي است. پس همان‌طور كه وجود، من حيث هو‌هو و به خودي خود موجود است و ماهيت من حيث هي‌هي و به خودي خود موجود نيست؛ بلكه از حيث وجود موجود است؛ همچنين صفات حق و اسماي او به خودي خود موجود نيستند؛ بلكه از حيث حقيقت احدي موجودند. (1401: 38)

نكته مهمي كه از اتحاد واسطه و مقيد در حيثيت تقييدي حقيقي لازم مي‌آيد، آن است كه براساس قاعدة «حكم احد المتحدين يسري الي الآخر» وصفي كه از آن حقيقت متن تحصل مي‌يابد؛ به لامتحصل سرايت مي‌كند؛ به نحوي كه اولاً و بالذات براي متحصل و ثانياً و بالعرض براي لامتحصل است.

حيثيت تقييدي اندماجي

واسطه در اين قسم از حيثيت تقييدي حقيقي وجود اصيل است؛ خواه واجب باشد و خواه ممكن و نيز مقيد، حيثيت لامتحصل اندماجي است. اين حيثيات، حيثيات انباشته و جهات نهفته در متن وجودند و به صورت تساوق وجودي با متن وجود گره خورده‌اند و گرچه در خارج موجودند واز متن اصيل نشأت مي‌گيرند، في‌حدنفسه معدوم هستند و اگر تحصلي مي‌يابند، به بركت وجود متحصل است و لذا به عنوان موجود بالعرض محسوب مي‌شوند. از اينرو وجود اصيل، اولاً و بالذات و حيثيت اندماجي نيز ثانياً و بالعرض متصف به وصف هستند. البته تحصل خارجي اين موجود بالعرض به هيچ وجه افزوده بر متن متحصل نيست و لذا تقرر آن در متن، مستلزم تعدد و تكثر متن نمي‌شود؛ چراكه نحوة وجود آن به گونه‌اي است كه شراشر متن وجود و در حاق ذات وجود، نهفته و مندمج است و با اشاره به هر نقطه از متن، اثر آن ديده مي‌شود. مثلاً وصف دايره براي كره به گونه‌اي است كه برون، درون، مركز و سطح كره دايره است و چنين نيست كه نقطه‌اي دايره باشد و نقطه‌اي ديگر نه و همين ارتباط تنگاتنگ در لسان فلسفه با نام ارتباط اتحادي رايج است. همين اتحاد، قاعده «حكم احد المتحدين يسري الي الآخر» را مجسم مي‌كند؛ لذا هم متن وجود به اوصاف حيثيات اندماجي متصف است و هم حيثيات متصف به احكام وجود هستند؛ البته نكته قابل توجه اينكه هر مرتبة وجودي، بسياري از حيثيات اندماجي را به نحو انباشته و نهفته در خود دارد.

براي حيثيات لامتحصل اندماجي مي‌توان دو نمونة حقيقي ارائه داد: يكي، صفات واجب‌الوجود كه در صقع ذات وي موجودند و موجب كثرت ذات وي نمي‌شوند و ديگري احكام مشترك تمامي وجودات اصيل همچون وحدت، فعليت و همة معقولات ثاني فلسفي كه در حاق وجود اصيل، نهفته و مندمج هستند. ملاصدرا به نمونة نخست چنين اشاره دارد:

همانا صفات واجب، عين ذات وي هستند؛ همان‌طور كه راسخان در علم مي‌دانند كه وجود واجب تعالي، كه نفس حقيقت اوست، مصداق صفات كمالي و مظهر اسماي جمالي و جلالي اوست. پس اين صفات كثير بدون هيچ‌گونه كثرتي به وجود واحد موجودند... بنابراين همان‌گونه كه وجود ممكن نزد ما موجود بالذات است و ماهيت به عين اين وجود، موجود بالعرض است ـ چرا كه وجود مصداق ماهيت است ـ حكم تحقق صفات واجب به وجود واجب مقدس نيز اين گونه است. (لاهيجي، بي‌تا: 274)

اما نمونة دوم كه در سخنان ملاصدرا چنين انعكاس يافته است:

الوجود في كل موجود عين وحدته و الوحدة في كل شيء عين وجوده؛ وجود در هر موجودي عين وحدت اوست و وحدت در هر شيء، عين وجود اوست. (1981: 2/157)

بدان كه وحدت، رفيق وجود است، به اين معنا كه هر جا وجود باشد وحدت نيز در آنجا هست؛ زيرا اين دو در صدق بر اشيا مساويند؛ پس به هر آنچه موجود گفته مي‌شود، واحد نيز مي‌گويند و لذا بسا گمان شده اين دو از جهت مفهومي واحد هستند؛ در حاليكه چنين نيست؛ بلكه اين دو به حسب مصداق واحدند، نه به حسب مفهوم. (همان: 82)

بر اين اساس علامه طباطبايي مي‌نويسد:

صفات و محمولاتي كه حقيقتاً به وجود ملحق مي‌شوند، اموري خارج از ذات وجود نيستند؛ زيرا اگر خارج از ذات آن باشند، باطل (عدم) خواهند بود. (بي‌تا: 13)

گاهي به حيثيت تقييدي اندماجي «محمول من صميمه» نيز مي‌گويند؛ چنانكه به حيثيت تقييدي انضمامي «محمول بالضميمة» نيز مي‌گويند. حكيم سبزواري در اين‌باره مي‌نويسد:

خارج محمول من‌صميمه آن محمولي كه خارج از حاق ذات معروض باشد و با محمول بالضميمه مغاير است؛ يعني گاهي عرضي گفته مي‌شود و از آن معناي خارج از شيء و محمول بر آن اراده مي‌شود، مانند وجود، موجود، وحدت، تشخص و مانند اينها كه گفته مي‌شود آنها عرضي‌هاي معروض هستند؛ زيرا چنين محمول‌هايي خارج از معروض خويش هستند؛ ولي از سنخ محمول‌هاي بالضميمه نيستند. در مقابل، گاهي عرضي گفته مي‌شود و از آن محمول بالضميمه اراده مي‌شود، مانند ابيض و اسود در اجسام. (1412؛ 1/178 و 179؛ صدرالدين شيرازي، 1981؛ 1/32 و 33 تعليقه)

حيثيت تقييدي نفادي

واسطه در اين قسم از حيثيت تقييدي حقيقي وجود اصيل است؛ اما وجود اصيل، ممكن و مقيد نيز حيثيت لامتحصل نفادي است. اين وجود اصيل امكاني، وجودي متعين و محدود است كه با شكن، تطور، تجدد و مرتبه ‌مرتبه شدن وجود گسترده و سرياني پديد مي‌آيد و حيثيت نفادي آن، همان ماهيت خارجي است كه از حد، نحوه، دامنه، پايانه و نفاد هر شكن و تطور هستي نشأت مي‌گيرد و موجود مي‌گردد و تا آن هنگام كه وجود مرتبه مرتبه نشود، ماهيتي از ماهيت بروز نمي‌كند. چنانكه صدرالمتألهين بدان اشاره كرده و مي‌نويسد:

وجود امكاني هيچ‌گونه تعيني ندارد، جز اينكه ماهيت به واسطة مرتبه‌اي از قصور و درجه‌اي از نزول از چنين مرتبة وجودي نشأت مي‌گيرد. (1981: 1/178)

همچنين مي‌گويد:

به واسطة هر يك از مراتب وجود، ماهيتي از ماهيات آشكار مي‌شود؛ زيرا وجود به آن متصف و با آن متحد است. پس تا آن هنگام كه نحوه‌اي از وجود تحقق پيدا نكند، حكم بر ماهيت منسوب با آنكه به نوعي با وي متحد باشد، ناممكن است. (همان: 2/288)

گرچه چنين حيثيتي در خارج موجود است و از متن وجود اصيل نشأت مي‌گيرد، في‌حدنفسه معدوم بوده، به واسطة وجود موجود مي‌شود و لذا موجود بالعرض است؛ چون تا متن وجود ممكن نباشد، حد متن نخواهد بود. از اينرو وجود اصيل اولاً و بالذات و نيز حيثيت نفادي ثانياً و بالعرض متصف به وجود هستند؛ البته تحقق اين موجود بالعرض، تنها تحققي حدي و نفادي است و به هيچ وجه وراي متن نبوده، افزوني بر آن ندارد و لذا مستلزم تعدد متن نيست؛ در عين حال، از اوصاف انباشته و مندمج در متن وجود نيست و از اينرو از سنخ حيثيت اندماجي محسوب نمي‌شود. بنابراين نحوه وجود حيثيت نفادي به گونه حدي و نفادي است. به اين ترتيب، ارتباطي بين وجود و حدش پديدار مي‌شود كه از نوع ارتباط اتحادي و به معناي تساوق ماهوي است. البته بايد توجه داشت كه برخلاف حيثيت اندماجي، هر وجود تحدد يافته و شكن‌خورده، يك ماهيت بيش ندارد؛ زيرا فقط يك حد، يك نفاد و يك چيستي دارد. چنانكه وقتي به يك مثلث كاغذي توجه مي‌كنيم، مي‌بينيم ماهيت مثلثي بدون آنكه افزايشي پديدار سازد، از پايانة آن كاغذ سه‌گوش به دست مي‌آيد و يك حد مثلثي بيش ندارد.

صدرالمتألهين با عبارات مختلف، زواياي حيثيت تقييدي نفادي را باز مي‌گشايد. از ديدگاه وي، ماهيت في‌حدنفسه معدوم است و به بركت وجود، موجود گشته، به عنوان موجود بالعرض محسوب مي‌شود و لذا مي‌گويد:

همانا اعيان موجودات ممكن، نيرّ نيستند؛ زيرا معدوم هستند؛ اگر چه اتصاف آنها به وجود به نحو بالعرض است نه بالذات. (همان: 292)

همچنين مي‌نويسد:

همانا وجود، اصل در تحقق است و ماهيت در تحقق خويش تابع اوست. پس وجود، موجودفي‌نفسه بالذات و ماهيت به واسطة وجود، موجود بالعرض است. (1401: 8 و 40)

ملاصدرا بر آن است كه چون ماهيت در خارج به واسطة وجود و به نحو بالعرض موجود است، با وجود اصيل خارجي در ارتباط مي‌باشد و اين ارتباط نمي‌تواند از نوع ارتباط دو شيء متحصل باشد؛ زيرا ارتباط وجود و ماهيت، ارتباطي اتحادي است و دو شيء متحصل گرچه بنحوي با يكديگر مرتبط هستند، ارتباط آنها اتحادي نيست. ازاين‌رو ارتباط وجود و ماهيت، ارتباط دو شيء متحصل، مانند بياض و جسم نيست؛ به نحوي كه وجود همچون جسم، موجود بالذات بوده، تحصيل منجاز داشته باشد و ماهيت نيز همانند بياض، موجود بالذات بوده، داراي تحققي اضافه باشد و به‌نحو متحصل مستقل بر وجود عارض گردد؛ بلكه اتحاد اين دو به‌نحو ارتباط دو شيء است كه يكي متحصل و ديگري لامتحصل است. صدرا با توجه به همين نكته مي‌گويد:

همانا دانستي كه نسبت وجود با ماهيت، همانند نسبت عرض با موضوع نيست به اين نحو كه براي ماهيت تحققي باشد و براي وجودش تحققي ديگر و آنگاه بر ماهيت حلول كند؛ بلكه وجود، نفس تحقق و حصول ماهيت و چيزي است كه ماهيت بدان تحصل مي‌يابد. پس ماهيت في‌حدنفسه در نهايت پنهاني و بطون و خفاست و فقط به واسطة وجود، تكّون و ظهور پيدا مي‌كند و منور مي‌گردد. پس نسبت بين وجود و ماهيت اتحادي است، نه تعلقي و نيز اتحاد بين دو شيء متحصل تصور نمي‌شود؛ بلكه اتحاد در جايي است كه يكي از آنها متحصل و ديگري لامتحصل باشد؛ چنانكه اين نوع اتحاد بين جنس و فصل از آن جهت كه جنس و فصل هستند، برقرار است. (1981: 1/100)

از لوازم اين اتحاد، عينيت خارجي وجود و ماهيت است كه ملاصدرا آن را با عبارت «وجود كل ممكن عين ماهيته خارجاً و يتحد بها نحوا من الاتحاد». (لاهيجي، بي‌تا: 123) مكرراً ذكر كرده است. اين عينيت به‌معناي عينيت هويتي و همچنين از نوع تساوق وجودي نيست؛ بلكه عينيت آن دو به‌معناي تساوق ماهوي و ورا نبودن ماهيت از متن وجود است. اين نوع اتحاد چنانكه در تعريف حيثيت تقييدي حقيقي گفتيم، موجب آن مي‌شود كه ماهيت به برخي از اوصاف وجودي متصف گردد و وجود نيز به بعضي از اوصاف ماهوي متصف شود؛ چرا كه «حكم احد المتحدين يسري الي الآخر» و لذا ملاصدرا در بيان اين تعاكس مي‌گويد:

هر يك از عين ثابت (ماهيت) و وجود نسبت به هم متعاكس‌الحكم هستند و مراد از اين تعاكس حكم اين است كه ماهيت به بعضي وجود متصف مي‌شود و وجود نيز به ماهيت و به بعضي از صفات آن متصف مي‌گردد. (1981: 2/297)

از جمله اين تعاكس‌ها، اتصاف وجود عيني به جوهريت و عرضيت است كه وجود جوهر به جوهريتِ همان جوهري كه از نفس وجود محدود قائم بالذات پديدار گشته، جوهر است و وجود عرض، به عرضيتِ همان عرضي كه از وجود قائم بالغير به وجود آمده، عرض است:

مختار ما اين است كه وجود جوهر، جوهر است به جوهريت همان جوهر (پديد آمده از حد وجود قائم بذاته) نه اينكه به واسطة جوهري ديگر، متصف به جوهر شود و همچنين وجود عرض، عرض است به عرضيت همان عرض (كه از حد وجود قائم بغير پديدار شد) نه اينكه بواسطة عرض ديگر، متصف به عرض گردد. (همان: 1/63)

البته صدرالمتألهين هويت وجودي ماهيت را با عبارات متنوعي از جمله موجود بالعرض، اعتباري، لامتحصل، لامتأصل، حكاية الوجود، فرع، خيال و عكس‌الوجود، تابع الوجود و ظل‌الوجود بيان مي‌نمايد. وي از اين الفاظ با تنوع آنها معناي خاصي را اراده كرده است.

غرض وي از استعمال لامتحصل و لامتأصل اين است كه ماهيت، معدوم بالذات است و هيچ‌گونه تحصل و تأصلي ندارد و با انتخاب واژه بالعرض مي‌خواهد به سه امر توجه هد.1. بين وجود و ماهيت در خارج اتحاد برقرار است؛ 2. لازمة اين اتحاد، اتصاف ماهيت به احكام وجود و اتصاف وجود به احكام ماهيت است؛ 3. وجود در تحقق ماهيت، نقش واسطه دارد و با الفاظ ظل، تابع، فرع، تعين، خيال، حكايت و عكس به جنبة موجوديت بالعرض و عينيت بالمجاز ماهيت توجه دارد و بر آن است كه وجود اصيل به خارج نيايد، ماهيت نمي‌تواند رنگ واقعيت بگيرد. علاوه بر آن، ماهيت همانند وحدت و فعليت از احكام وجود نبوده، و در سراسر متن وجود موجود نيست و لذا در صميم ذات وجود تحقق ندارد.

حيثيت تقييدي شأني

حيثيت شأني از اقسام حيثيت تقييدي حقيقي است؛ اما بايد توجه داشت چنين حيثيتي در نظام علي ـ معلولي فلسفه جاي ندارد؛ بلكه جايگاهش در نظام وحدت شخصي وجود است كه اوج حكمت متعاليه، غايت قصواي فلسفة اسلامي و نقطة تلاقي برهان و عرفان است. چنانكه ملاصدرا اين اوج را افتخار خود مي‌داند و مي‌گويد:

پروردگارم با برهان نير عرشي مرا به صراط مستقيم هدايت نمود؛ يعني موجود و وجود، منحصر در حقيقت واحدة شخصيه است و در موجوديت يكتا بوده، در خارج هيچ همتايي ندارد. از اينرو در خانة هستي غير او دياري نيست. (همان: 2/292)

واسطه در اين قسم از حيثيت تقييدي حقيقي، وجود اطلاقي، احاملي و سريان يافته‌اي است كه همچون پرده‌اي گسترده پهن‌دشت بر جهان‌ هستي گسترده است و همچون اقيانوس بيكران در دل تمامي هستي‌نماها تحقق دارد و همچون نفس آدمي كه در تمام بدن منتشر است و در فراخناي تك‌تك موجودات و شؤونات حاضر است و مقيد در اين نوع حيثيت، شأن و ظهور اين وجود احاطي است.

چنين حيثيتي. چنانكه بزرگان عرفان برآنند، في‌حدنفسه هيچ‌گونه بوي وجود ندارد و معدوم بالذات است و به واسطة وجود احاطي موجود مي‌شود و لذا موجود بالعرض است. (ابن تركه، 1381: 300 ـ 303) از اينرو وجود اصيل محيط اولاً و بالذات و حيثيت شأني ثانياً مبهم است و بالعرض به وجود متصف است. البته چنين موجود بالعرضي هيچ‌گونه افزايشي بر متن وجود ندارد و لذا مستلزم تعدد و كثرت متن وجود احاطي نمي‌شود و چون اين نوع حيثيت به عنوان حيثيت در سراسر متن هستي، به‌گونة انباشته و مندمج تقرر ندارد، لذا از نوع حيثيت اندماجي نيست و چون وجود احاطي، نامتناهي و بي‌پايان است، تحدد‌پذير نيست. از اينرو حيثيت شأني نمي‌تواند به نحو حدي و نفادي در دامنه و پايانة متن اصيل موجود باشد؛ لذا از سنخ حيثيت نفادي نيست. ملاصدرا با چنين نگرش ژرفي به وحدت شخصي وجود و كثرت شؤن اشاره كرده و مي‌نويسد:

همانا وجودات، اگرچه متكثر و متمايزند، از مراتب تعينات حق اول و ظهورات نور او و شؤونات ذات او هستند، نه اينكه آنها اموري مستقل و ذواتي منفصل باشند. (1981: 1/71)

و همچنين مي‌گويد:

براي ماسواي حق‌يگانه، نه وجود استقلالي است و نه وجود تعلقي؛ بلكه وجوداتشان جز تطورات آن وجود يگانه و تشؤنات آن وجود يكتا نيست. (همان: 2/305)

حيثيت شأني از ظهورات متن محيط بوده، با وي متحد است و اين اتحاد نيز به معناي معيت است و معيت هم به‌معناي نبود دوگانگي است. (قمشه‌اي،‌1378: 181) البته اين معيت يك‌طرفه است و تنها وجود مطلق بدون مقيد تحقق دارد؛ ولي مقيد بدون مطلق تحققي ندارد. (همان).

بايد توجه داشت كه مراد از عينيت وجود احاطي و شئون وي، عينيت از حيث تحقق و تقرر شأن است، نه از حيث تعين و تقيد شأن. شارح فصوص الحكم در اين‌باره مي‌نويسد:

هنگامي امور متكثر، عين وجود مطلق محسوب مي‌شوند كه از حيث وجود و حقيقت اعتبار گردند و هنگامي غير وجود مطلق تلقي مي‌شوند كه از حيث تعين وتقيد اعتبار گردند. (قيصري، 1382: 1/78)

براساس نكته يادشده متن اصيل احاطي در مرتبه ظهور عين شأن و در سراسر شأن حاضر است، بدون اينكه موجب تكثر متن واحد محيط گردد و شأن نيز در مرتبه ظهور خويش عين متن محيط است، بدون اينكه موجب تكثر متن وجود گردد. عارف فرزانه آقا محمدرضا قمشه‌اي در بيان اين نكته ‌مي‌گويد:

و بالجملة المطلق عين المقيد في مقام التقييد و المقيد عين المطلق في هذا المقام؛ به طور خلاصه، مطلق در مقام تقييد، عين مقيد است و مقيد در همين مقام، عين مطلق. (1378: 181)


منابع

- ابن تركه، صائن الدين، 1381؛ تمهيد القواعد، قم: دفتر تبليغات اسلامي.

- سبزواري، هادي، 1412، شرح المنظومه، تهران: نشر ناب.

- صدرالدين شيرازي، محمد بن ابراهيم، 1981، الاسفار الاربعه، بيروت: داراحياء التراث العربي.

- _________ ، 1401، الشواهد الربوبيه، بيروت: موسسه التاريخ العربي.

- طباطبايي، محمد حسين، بي‌تا، نهاية الحكمه، قم: موسسة النشر الاسلامي.

- قمشه‌اي، محمدرضا، 1378، مجموعه حكيم صبا، تصحيح حامد ناجي و خليل بهرامي، اصفهان: كانون پژوهشي.

- قيصري، داود، 1382؛ شرح فصوص الحكم، تعليق و تصحيح حسن حسن‌زاده آملي، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزة علميه قم.

- لاهيجي، محمد جعفر، بي‌تا، شرح المشاعر، تصحيح سيد جلال الدين آشتياني، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزة علميه قم.

- ميرداماد، 1367، قبسات، به اهتمام مهدي محقق، تهران: دانشگاه تهران.

 

 

 

 

 

نام کتاب : آیین حکمت نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 1  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست