اما ببينيم بيان تحليلى و تفصيلى اين مسأله چيست. خداوند چرا و چگونه اين حقوق را براى بندگانش تعيين كرده است؟ چرا جداى از آنكه انسانها خودشان قراردادى بكنند و رأيى بدهند حقوقى براى آنها ثابت است؟ (البته توجه داريم بر اساس مباحث پيشين، حق و تكليف متلازم و دو روى يك سكهاند و اگر حقوقى براى انسانها ثابت شد لزوماً تكاليفى نيز برايشان تعيين خواهد شد.)
در پاسخ بايد بگوييم اساس مطلب در اينجا مبتنى بر اين پيش فرض است كه، انسان كمال مشخصى دارد كه بايد به آن دست يابد. اگر اين مطلب را پذيرفتيم، آنگاه اينطور خواهيم گفت كه براى تحقق اين كمال بايد يك سلسله قوانين و حقوق در نظر گرفته شود؛ يعنى رسيدن به آن كمال لوازمى نياز دارد كه اگر اين سلسله حقوق و قوانين، معتبر و مشروع نباشند و جامعه براى آنها ارزشى قايل نباشد آن لوازم و در نتيجه آن كمال محقق نخواهد شد. همانطور كه گفتيم، همه اين مطالب مبتنى بر پذيرش اين مطلب است كه كمال مشخصى براى انسان در نظر گرفته شده كه بايد به آن دست يابد. اين پيشفرض نيز بر اساس دين و پذيرش آن قابل اثبات است. دين مىگويد جهان صاحبى دارد خدا نام كه آن خدا حكيم است؛ يعنى كارهايش هدفمند است و كار لغو و بيهوده انجام نمىدهد. هدف او از خلقت جهان و انسان تحقق كمال است. اين، علت غايى خلقت جهان و انسان است. امكان تحقق اين هدف غايى در مورد انسان (تحقق كمال انسانى كه همان قرب الى الله است) در گرو اعتبار و وضع قوانين و حقوقى براى انسان است. اينكه تعبير به «امكان» مىكنيم بدان جهت است كه اين قوانين و حقوق فقط زمينه تحقق آن كمال را فراهم مىكنند، اما اين كه آن كمال حتماً محقق شود بستگى به اراده خود انسان دارد؛ يعنى اگر خود انسان بخواهد و اراده داشته باشد به آن كمال انسانى دست پيدا كند اعتبار اين حقوق و قوانين براى وى كافى است.
9. تبيين فلسفى ثبوت «حق حيات»
اكنون كه مسأله تا حدودى روشن شد، مىتوان برخى از حقوقى را كه براى تحقق كمال همه انسانها در هر زمان و مكانى لازم و ضرورى است، برشمرد. اولين اين حقوق «حق حيات» است. اگر انسان حيات نداشته باشد و با اعتبار قوانينى حيات او تأمين و تضمين نشود چگونه مىتواند به كمال برسد؟ بر اين اساس، اصل حق حيات براى هر موجود زندهاى وجود دارد؛ چون گفتيم هدف از خلقت هر موجودى تحقق كمال متناسب با آن موجود است. البته حد و