بگويد، ولى به آن اعتقاد نداشته باشد؛ اين بدان جهت است كه اعتقاد و كلام از دو مقوله مختلف هستند.
قدر مشترك و وجه تشابه اين سه معنا اين است كه در همه آنها يك نوع مطابقت با واقع و لحاظ واقع وجود دارد.
4. «حق» به معناى «فعل حكيمانه»
اصطلاح چهارمى را هم در جلسه قبل بررسى كرديم كه با آن سه معناى قبلى متفاوت است و واقعيت و مطابقت با واقع در آن مطرح نيست. بر اساس اين اصطلاح، به كارى كه از شخص حكيمى صادر شود كه داراى هدفى شايسته باشد، حق اطلاق مىگردد. در مقابل، به كارى كه داراى چنين هدفى نباشد، لهو، عبث، لغو يا باطل گفته مىشود. قرآن كريم مىفرمايد آفرينش جهان خلقت كه فعل خداوند است حق است؛ يعنى هدفى شايسته دارد و بازى و سرگرمى نيست و اينگونه نيست كه مردم رها شده باشند و هر كارى كه بخواهند انجام دهند و هيچ حساب و كتاب و پاداش و كيفرى در كار نباشد. بر همين اساس (حق بودن خلقت عالم) گفتيم معاد نيز اثبات مىشود كه بحث آن گذشت.
نكتهاى كه در مورد اين معناى چهارم وجود دارد و قابل دقت است اين است كه وقتى مىگوييم كار خدا در خلقت جهان حق است، گاهى نگاهى كلى به مجموعه دستگاه خلقت مىكنيم و اين حكم را به اين كل نسبت مىدهيم و گاهى به تكتك اجزاى اين مجموعه نگاه مىكنيم و هر يك را جداگانه مورد بررسى قرار مىدهيم. در اين نگاه دوم كه هر جزء را جداگانه مد نظر قرار مىدهيم، مىبينيم كه گاهى باطل نيز پيدا مىشود. بنابراين، حكم به حق بودن خلقت عالم، به اين معنا كه هدفى شايسته را محقق مىكند، نسبت به كل دستگاه مجموعه خلقت و به هنگامى است كه ما همه اين مجموعه را به عنوان يك كل واحد در نظر بگيريم. در فلسفه هم اگر فلاسفه و حكما مىگويند عالم داراى نظام اصلح و احسن است معنايش آن نيست كه هيچ باطلى در درون اين نظام وجود ندارد، بلكه اگر با نگاه جزءنگرانه به عالم نگاه كنيم، هم حق و هم باطل در آن پيدا مىكنيم. مراد فلاسفه هم اين است كه وقتى به كل خلقت به عنوان يك پيكر واحد نگاه كنيم زيباترين و كارآمدترين نظام ممكن را در آن مشاهده خواهيم كرد.