قيامتى در خارج باشد. در مورد گفتار و سخن نيز اگر مىگوييم اين سخن حق است، يعنى اين سخن حاكى از اعتقادى است كه آن اعتقاد مطابق با واقعيت خارجى است؛ يعنى سخن حق، با يك واسطه از واقعيت خارجى حكايت مىكند و از اين رو است كه سخن هم متصف به حق و باطل مىشود. سخن چه وقت حق است؟ وقتى كه حكايت از واقعيت خارجى داشته و واقعيت خارجى دقيقاً به همان صورتى باشد كه محتواى اين گفتار است. موارد متعددى در قرآن كريم داريم كه حق و باطل را وصف سخن قرار داده و تأكيد نموده كه آن سخن، حق يا باطل است؛ مثلا خطاب به اهل كتاب مىفرمايد در دينتان غلو نكنيد و در مورد خداوند سخن گزاف و مخالف واقع مطرح نسازيد: يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَتَغْلُوا فِى دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَق[1]؛ اى اهل كتاب، در دين خود غلوّ مكنيد و درباره خدا جز [سخن] درست مگوييد. عقيده حق را درست بشناسيد. افراط و تفريط نكنيد. به همان چيزى معتقد باشيد كه مطابق با واقع است و همان را بر زبان بياوريد.
2. طرح يك شبهه درباره قرآن و حقيقت آن
در اين جا مناسب است در حاشيه باز هم به مطلب ديگرى كه اين روزها توسط برخى انسانهاى شيطان صفت مطرح مىشود اشاره كنيم. اينان مىگويند قرآن كلام خدا نيست، زيرا به فرض هم كه خدايى باشد و بر پيامبر اسلام وحيى فرو فرستاده باشد اما آن وحى خودش زبان و معنايى ندارد و اين من و شما و پيامبر هستيم كه با قرائت اين آيات آنها را به زبان در مىآوريم و روح معنا را در كالبد اين الفاظ مىدميم. اصولا حقيقت آنچه كه ما آن را وحى مىناميم چيزى نيست جز يك احساسى كه در پيامبر پيدا مىشود و اسم اين احساسْ «تجربه دينى» است و نبوت در واقع همين تجربه دينى است. نبوت پيامبر اسلام يعنى اين كه در 1400 سال قبل در جزيرة العرب يك احساسى به ايشان دست داد، احساسى در درونشان كه گويا كسى با ايشان سخن مىگويد. چه بسا كه واقعاً كسى و سخنى هم در كار نبوده، آنچه بوده يك تجربه درونى شخصى بوده كه براى آن حضرت رخ داده و ما از واقعيت آن خبر نداريم و به همين جهت نيز هيچ دليلى نداريم بر اين كه آنچه را آن حضرت احساس مىكرده واقعيتى هم داشته است. از طرف ديگر، چون نبوت و پيامبرى، چيزى جز همين احساس و تجربه