قدرت انديشيدن و هر چيزى كه به زندگى انسان مربوط مىشود. مالكيت خداوند نسبت به اين نعمتهاى مادى و معنوى سلب شدنى نيست. بنابراين خداوند مالك و دهنده تمام وجود ما و تمام نعمتهايى است كه براى بقا و رشد و تكامل خود از آنها استفاده مىكنيم. حال كه خدا مالك ما است و ما بنده، عبد و مملوك او هستيم، بر اساس اين حكم عقلى كه «مالك مىتواند هرگونه كه مايل است در ملك خويش تصرف كند» او حق دارد هرگونه تصرفى در ما بنمايد و ما بايد در مقابل او تسليم و مطيع باشيم؛ چون از خويشتن خويش هيچ نداريم.
برده در نظام بردگى توان مخالفت را دارا است. او مىتواند از چنگ ارباب خويش بگريزد. از سوى ديگر اربابش نيز ممكن است او را بفروشد يا به ديگرى واگذار نمايد. چنين چيزهايى در «مالكيت اعتبارى» قابل تحقق است؛ برخلاف «مالكيت حقيقى» كه فرض چنين امورى در مورد آن محال و غيرممكن است. خداوند نمىتواند مالكيت بندگان را از خويش سلب نمايد يا به ديگرى واگذار نمايد. البته اين «نتوانستن» از باب عجز نيست؛ بلكه اساساً چنين كارى ذاتاً متعلِّق قدرت قرار نمىگيرد. همانگونه كه خدا نمىتواند خود را معدوم سازد يا اقدام به خودكشى نمايد، نيز نمىتوان لحظهاى را تصور كرد كه او «مالكِ» بندگان، و انسانها «بنده» او نباشند. به عبارت ديگر، عنوان «خالق» براى خدا، و عنوان «مخلوق» براى انسانها و ديگر موجودات، يك عنوان ابدى و غير قابل زوال است. فرض اين كه او تكويناً انسان را از بنده بودن خارج سازد، يك تناقض است؛ چون معناى آن اين خواهد شد كه «انسان هم وجود دارد و بنده او است، و هم وجود ندارد و بنده او نيست». موجوديتِ هر موجود، عين مخلوقيت، مملوكيت و عبوديت است و هيچ گاه رابطه «عبد بودن» بين ما و خدا قطع نمىگردد؛ همانگونه كه نمىتوان نورى را فرض كرد كه روشن نباشد، يا آتشى را در نظر گرفت كه حرارت نداشته باشد.
5. مالكيت «حقيقى» و مالكيت «اعتبارى»
آنچه كه در مورد عدم امكان سلب رابطه «مالك و مملوك» بين خدا و انسان گفتيم مربوط به «مالكيت حقيقى و تكوينى» است. همانگونه كه قبلا نيز اشاره كردهايم، مالكيت بر دو قسم است: 1ـ مالكيت حقيقى و تكوينى؛ 2. مالكيت اعتبارى. مفهوم «مالكيت» در ميان انسانها، يك «امر اعتبارى» است؛ مثلا من با پرداخت مقدارى پول، مالك يك لباس مىشوم؛ يعنى