بنابراين اگر كسى آزادى به معناى تكوينى را به كار برد و بعد نتيجه «بايد و نبايد» گرفت، اين از همان مغالطههاى اشتراك لفظى است كه قبلا به آن اشاره كرديم. اگر ما ثابت كرديم كه انسان آزاد است تكويناً، نمىتوان آزادى حقوقى و ارزشى را از آن نتيجه گرفت و گفت: پس «بايد» آزاد باشد، يا «خوب است» آزاد باشد. كشف و اثبات يك واقعيت خارجى امرى است و بحث از «خوب و بد» كردن و «بايد و نبايد» گفتن امر آخرى است و نبايد بين اين دو حوزه خلط كرد.
5. آزادى به معناى «عدم دلبستگى» و آزادى در مقابل «بردگى»
معناى سوم آزادى، مفهومى است كه بيشتر در اخلاق و عرفان كاربرد دارد و در اين شعر معروف حافظ به آن اشاره شده است:
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود *** ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
در اين معنا، آزادى در مقابل «تعلق» و «دلبستگى» است؛ يعنى گاهى قلب و دل انسان شيفته و در گرو چيزهايى است، و گاهى هيچ دلبستگى به چيزى ندارد و از هر نوع تعلقى آزاد است. البته آنچه ارزش است اين است كه انسان به دنيا و ماديات و لذايذ دنيوى و غير الهى تعلق خاطر نداشته باشد، نه اين كه به هيچ چيز حتى خدا و پيامبر و اولياى خدا و هر چيز ديگرى كه در اين راستا قرار مىگيرد نيز علاقه و محبت نداشته باشد. يك معناى دقيقتر و عارفانهتر آن هم اين است كه انسان در مراتب عالى توحيد به جايى مىرسد كه محبتش به هيچ چيز و هيچ كس غير از ذات اقدس الهى تعلق نمىگيرد. در اين حالت اگر هم شخص يا چيز ديگرى را دوست مىدارد در سايه محبت خداوند و به دليل آن است كه پرتوى از جمال الهى است. از نظر معارف اسلام يكى از بالاترين كمالات انسان عشق و محبت به خدا است: وَالَّذِينَ ءَامَنُوا أَشَدُّ حُبّاً لِلَّه[1]؛ و كسانى كه ايمان آوردهاند، به خدا محبت بيشترى دارند. يا در دعاى كميل مىخوانيم: وَ قَلْبِى بِحُبِّكَ مُتَيِمّاً؛ و خدايا قلبم را رام و مُنقاد محبت خود قرار ده. همچنين اين مضمون در ادعيه و روايات متعددى وارد شده و عالىترين مقام انسان اين است كه عشق الهى سر تا به پاى وجودش را فرا گيرد و تمام دل و قلبش مملوّ از محبت الهى شود به گونهاى كه ذرهاى محبت غير خدا در آن نباشد.