responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نظريه حقوقى اسلام نویسنده : مصباح یزدی، محمد تقی    جلد : 1  صفحه : 264

پذيرد، حق دارد به دادگاه اسلامى شكايت نمايد. حتى اگر شاكى، فردى كافر و طرف او مسلمان و داراى بالاترين مقام سياسى كشور باشد دادگاه موظف است طرفين را به دادگاه احضار كرده و در شرايط مساوى، به پرونده آن دو رسيدگى نمايد[1]. شخصى كه داراى موقعيت سياسى يا اجتماعى بالايى است، نمى‌تواند از حضور در دادگاه طفره رود و هنگام حضور نزد قاضى، در جايگاه ويژه، مانند مبل مرّصع! بنشيند. قاضى موظف است از يك‌گونه خطاب نسبت به آن دو استفاده نمايد و نمى‌تواند نسبت به يك فرد، از القاب، كنيه، عنوان اجتماعى و الفاظ ديگر استفاده نمايد و نسبت به ديگرى خطاب معمولى داشته باشد[2].

آن‌جا كه پاى «قانون» و «حقوق انسان‌ها» در ميان است، به ايمان يا كفر، و تقوا يا فسق


[1] در همين رابطه نقل شده است كه در زمان خلافت امام على(عليه السلام) آن حضرت زره خود را كه گم كرده بودند تصادفاً نزد مردى مسيحى پيدا كردند. على(عليه السلام) او را به محضر قاضى برد، و اقامه دعوا كرد كه: اين زره از آن من است، نه آن را فروخته‌ام و نه به كسى بخشيده‌ام، و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته‌ام؟ قاضى به مسيحى گفت: خليفه ادّعاى خود را اظهار كرد، تو چه مى‌گويى؟ او گفت: اين زره مال خود من است و در عين حال گفته مقام خلافت را تكذيب نمى‌كنم (ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد). قاضى رو به على(عليه السلام) كرد و گفت: تو مدعى هستى و اين شخص منكر است، بر تو است كه شاهد بر مدّعاى خود بياورى. امام على(عليه السلام) خنديد و فرمود: قاضى راست مى‌گويد. اكنون مى‌بايست كه من شاهد بياورم، ولى من شاهد ندارم. قاضى روى اين اصل كه مدّعى شاهد ندارد، به نفع مسيحى حكم كرد و او هم زره را برداشت و روان شد؛ ولى مرد مسيحى كه خود بهتر مى‌دانست مالك واقعى زره كيست، در اثر نهيب وجدان و هم‌چنين تحت تأثير برخورد حضرت على(عليه السلام)، بازگشت و گفت: اين طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نيست، از نوع حكومت انبياست، و اقرار كرد كه زره از آنِ على(عليه السلام)است. طولى نكشيد كه او را ديدند مسلمان شده، و با شوق و ايمان در زير پرچم على(عليه السلام) در جنگ نهروان مى‌جنگد.» ر.ك: مرتضى مطهرى، داستان راستان، ج 1، ص 34.

[2] در تاريخ آمده است كه: مردى يهودى از على بن ابى‌طالب(عليه السلام) نزد عُمر بن خطاب شكايت نمود. عُمر به على(عليه السلام) گفت: يا اباالحسن! بلند شو و كنار خصم بنشين. على(عليه السلام)چنين كرد؛ امّا آثار ناراحتى در صورت حضرت ظاهر شد. وقتى مجلس پايان يافت، عمر به على(عليه السلام) گفت: آيا از اين كه بين تو و خصمت تساوى برقرار كردم، ناراحت شدى؟ حضرت فرمود: نه، بلكه ناراحتى من از آن جهت است كه مرا با كنيه ـ اباالحسن، كه براى احترام و تعظيم است ـ خطاب نمودى و بنابر اين، تساوى را رعايت نكردى، ترسيدم كه مرد يهودى گمان كند كه رعايت عدالت بين مسلمانان از بين رفته است.» ر.ك: حسن السيد على القبانجى، شرح رسالة الحقوق، (قم: اسماعيليان، 1406 ق.)، ج 2، ص 590.

نام کتاب : نظريه حقوقى اسلام نویسنده : مصباح یزدی، محمد تقی    جلد : 1  صفحه : 264
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست